مقاله ای کامل در مورد وهابیت

مقاله ای کامل در مورد وهابیت

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه

1- وهابیت فرقه‌ای است که با گذشت حدود سه قرن از پیدایش آن، بسیاری از ممالک اسلامی و به خصوص مرکز پیدایش اسلام، سرزمین حجاز را تحت تأثیر خود در آورده است.

2- بدون تردید سوء استفاده از نام اسلام برای تثبیت قدرت، نقطة مشترک دو حاکمیت اموی و وهابیت محسوب می‌شود. دوره اموی در واقع استمرار حکومت خلفای راشدین نبود، بلکه امپراطوری ظالمانه‌ای بود که با سوء استفاده از شعارهای اسلامی و بهره‌گیری از اهرم اسلام، قدرت ظالمانه خود را تحکیم نمود. از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: «خلافت پس از من سی سال است، سپس حکومت ظالمانه به وجود خواهد آمد». طبق این پیش بینی، دورة اموی را نمی‌توان بخشی از تاریخ خلافت اسلامی به شمار آورد، بلکه این حکومت، آن چنان که عملکردش نیز آن را نشان داد، حکومتی ظالمانه است. وجه شباهت وهابیت با حکومت اموی فراوان است و مهم‌ترین آن سوء استفاده از نام اسلام برای کسب قدرت بوده است. وهابیت اسم اسلام و شعارهای اسلامی را در خدمت اهداف سیاسی خود قرار داده است.

3- در ظهور و توسعه وهابیت، محمد بن‌عبدالوهاب در دین و محمد بن‌سعود در قدرت مؤثر بودند و با همفکری و همسو با سیاست‌های استعماری انگلیس توانستند تسلطی پیدا کنند. بعد از فروپاشی امپراتوری انگلیس، وهابیت، کاخ سفید را قبله جدید خود دانست. ملک سعود در اول فوریه 1957 در حین دیدار خود از واشنگتن قراردادی نظامی با رئیس جمهور وقت آمریکا، آیزنهاور، امضا نمود که اقدامی برای جلوگیری از گسترش کمونیسم بود تا وهابیت را به مخاطره نیندازد. این قرار داد در سه بند به امضا رسید. با شعله ور شدن آتش جنگ یمن، عربستان از آمریکا درخواست مداخله نظامی کرد و هواپیماهای نظامی و جنگنده آمریکا برای اولین بار در ریاض فرود آمدند و دیگر نیروهای مسلح امریکا نیز به منظور حمایت از عربستان و چاه‌های نفت و منافع شرکت نفتی آرامکو و هم چنین حمایت از نمایندگی نظامی امریکا در عربستان وارد کشور شدند. در سال 1969 دستگاه‌های اطلاعاتی که در پادشاهی وهابیت نفوذ داشتند وجود یک تشکیلات سری را کشف کردند که قصد داشت رژیم سعودی را براندازد. نیروهای آمریکایی با همکاری نیروهای طرفدار پادشاه توانستند این نیروها را که بالغ بر دوهزار سرباز و افسر سعودی وابسته به نیروی هوایی عربستان بودند، سرکوب کنند.

4- با نگاهی گذرا به نظام اجتماعی بدوی اقوام عقب مانده و دور از فرهنگ می‌بینم که در هر مورد به افراد آن نظام  باید گفت که چه بکنند بدون آن که فهمیدن دقیق آن ضرورتی داشته باشد و خصوصاً مایل هستند آنچه به آنان گفته می‌شود، موافق ذوق و سلیقه و روحیات نظام اجتماعی بدوی و قبیله‌ای شان باشد. در آن نظامها میل مفرطی به تخریب و به هم ریختن وجود دارد که این نیز یکی از دلایل آشکار بدوی بودن آن می‌باشد. وهابیت در چنین نظام اجتماعی پا به عرصه وجود گذاشت و شاید در نزد بعضی‌ها یکی از جاذبه‌های وهابیت همین تخریب کردن باشد.

5- کتاب حاضر تاریخ وهابیت را به شیوه‌ای خاص مرور می‌کند. عقاید وهابیت و بحث کلامی آن به صورت مختصر و گذرا مرور خواهد شد این مورد، از بحثهای تخصصی است که به تأمّل و بحث بسیار نیاز دارد و در موضوع بحث ما نمی‌گنجد. مبحث ما تاریخی است و کمتر به موضوعات دینی و کلامی می‌پردازد. در این کتاب تاریخچه وهابیت را به سه مرحله تقسیم می‌کنیم: مرحله اول و دوم از اندیشه‌ها و تفکرات وهابیت تا ابتدای زمامداری عبدالعزیز را در بر می‌گیرد. مرحله سوم از اوایل قرن بیستم، مقارن زمامداری عبدالعزیز، آغاز شده است که تا کنون نیز ادامه دارد. در پایان تشکیلات و نفوذ وهابیت در کشوهای مختلف و برخی اعتقادات وهابیون مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

6- در تهیه این کتاب از منابع عربی و فارسی مختلف استفاده شده است. علاوه بر کتاب‌های مختلفی که در جای جای این کتاب از آنها استفاده شده و در فهرست منابع و مآخذ به آنها اشاره شده است، در جمع آوری قسمت اعظم مطالب این کتاب از تعداد زیادی اسناد بسیار با ارزشی استفاده شده است که با همکاری سازمان ارتباطات اسلامی تهیه شده است.


 

فصل اوّل

ریشه‌های فکری وهابیت

ظهور تفسیرهایی از اسلام و اندیشه‌های زمینه ساز وهابیت

کسی که آیین وهابیت را پایه گذاری و در راه ترویج آن کوشش بسیاری نمود، محمد بن‌عبدالوهاب از علمای نجد در قرن دوازدهم بود که در فصل دوم به زندگی نامه وی اشاره خواهد شد. با وجود این، او مبتکر و به وجود آورنده عقاید وهابیون نیست، بلکه قرنها قبل از او نیز عقاید یا برخی از عقاید محمد بن‌عبدالوهاب به صورت‌های گوناگون اظهار شده بود، اما به صورت آیین خاص ظهور نکرده بود و در طی زمان فراموش شده بود.

وهابیون مذهب خود را سلف صالح می‌دانند و خود را سلفیه می‌نامند. از جمله کسانی که مذهب جدیدی را پایه گذاری کرد عالم معروف حنبلی ابو محمد بر‌بهاری بود که زیارت قبور را منع نمود. شخصی دیگر از علمای حنبلی، به نام عبدالله بن محمد عُکبری، معروف به ابن بطه، که در سال 387 هجری در گذشت، زیارت قبور و سفر برای زیارت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) را جایز نمی‌دانست. فرد دیگری که محمد بن‌عبدالوهاب بیشتر عقاید خود را از وی گرفت ابن‌تیمیه بود که او نیز از علمای حنبلی قرن هفت و هشت بوده است.

در این فصل به طور مفصل به تاریخ سلفیه و زمینه‌های فکری عقاید وهابیت پرداخته خواهد شد.

 

بربهاری

با نگاه اجمالی به عقاید بر‌بهاری می‌بینیم که بسیاری که از عقاید وی، بعدها عقاید ابن‌تیمیه و سپس محمد بن‌عبدالوهاب را تشکیل داد. بر‌بهاری نوحه‌گری و مرثیه‌خوانی بر امام حسین(علیه السلام) و رفتن به زیارت آن حضرت در کربلا را منع می‌کرد و به کشتن نوحه‌گران دستور می‌داد و شیعیان اهل بیت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) را به کفر و ضلالت نسبت داده بود. او برای خداوند مانند و شبیه قایل بود. آرای دیگر از او نقل شده است که از موضوع بحث ما خارج است.

 

ابن‌تیمیه

ابوالعباس احمد بن‌عبدالحلیم حرّانی، معروف به ابن‌تیمیه، از بزرگ‌ترین علمای حنبلی در قرن هفتم و هشتم هجری است. ابن‌تیمیه متولد حران در 10 ربیع الاول 611 هجری قمری و متوفی در دمشق در 20 ذی القعده 728 و از خانواده‌ای که دو تن از فقهای معروف حنبلی، یعنی عموی وی، فخرالدین، و پدر بزرگ پدی وی، مجدالدین، از آن برخاسته‌اند. او به علت عقاید و آرای مخالف معتقدات فرقه‌های اسلامی، مورد مخالفت علمای دیگر قرار گرفت تا جایی که مدتی در زندان بود. عقاید ابن تیمیه می‌گویند که وی تبحری در علوم و ید طولایی در قرآن و اخبار داشت و طرف توجه و احترام پادشاهان و امرا بود، لذا دیگر علما بر او حسد بردند و او را به داشتن عقاید فاسد و کفر آمیز متهم نمودند ولی مخالفان وی می‌گویند که او سخنانی بر خلاف اجماع مسلمانان اظهار داشته و عقیده او به رؤیت و اثبات جهت برای ذات احدیت و منع زیارت قبور و اولیا و پیشوایان دینی و اموری از این قبیل بر خلاف معتقدات عموم مسلمین است. همچنین طعن‌هایی درباره مشایخ تصوف مانند حجة الاسلام ابو حامد غزالی و ابوالقاسم قُشَیری و ابن‌عربی و شیخ ابوالحسن شاذلی و دیگران روا می‌داشت.

طبق شواهد ابن‌تیمیه در مقابل مخالفان بسیار طرفداران فراوانی نیز در شام داشت که همانجا باقی ماندند. بنا به گفته حافظ وهبه از رجال با اطلاع عربستان، کوشش‌های ابن‌تیمیه به علّت آنکه رجال دولت بر ضدّ او بودند، نتیجه مطلوبی نداد اما بعد از چهار قرن، در قرن دوازدهم هجری عقاید ابن‌تیمیه به دست محمد بن‌عبدالوهاب و با پایمردی محمد بن‌سعود منتشر شد. ابن‌تیمیه در  حالی که سنش کمتر از بیست سال بود، در علوم مختلف بحث می‌کرد و با علما به مناظره و بحث می‌پرداخت.

تألیفات او در حدود سیصد کتاب گفته‌اند. برخی از تألیفات او بدین قرارند: «السیاسة الشرعیة، الفتاوی الایمان، الجمع بین النقل و العقل، منهاج السنة، الفرقان بین اولیا الله و اولیا الشیطان، الواسطة بین الحق و الخلق، الصارم المسلول علی شاتم الرسول، مجموع رسائل، نظریة العقد، الرد علی البکری، الرد علی الاخنائی، رفع الملام عن الائمة الاعلام، شرح العقیدة الاصفهانیة، القواعد النورانیة الفقهیة، مجموعة الرسائل، و المسائل، التوسل والوسیلة، نقض المنطق.»

 

سلفیه

پیروان عبدالوهاب چنان که گفته شد، خود را پیروان سلف صالح می‌دانند و خود را سلفیه می‌نامند معنی لغوی واژه سلف، قبل است که در هر زمان نسبت به زمان قبل از خود صدق می‌کند. هر زمان نسبت به زمان‌هایی که بعد از آن می‌آید سلف و نسبت به زمان‌هایی که قبل از آن آمده و سپری شده خلف است. اما معنی اصطلاحی سلف در واژة سلفیه همان سه قرن نخست امت اسلامی یعنی امت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) است و منشأ این اصطلاح نیز فرموده پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) بنا به روایت ابن‌مسعود به نقل از بخاری و مسلم است که: بهترین مردم، مردمان قرن من هستند، سپس کسانی که در پی ایشان مردمانی می‌آیند و سپس دیگرانی که در پی آن‌ها می‌آیند. پس از ایشان مردمانی می‌آیند که گواهی هر یک سوگندشان و سوگند هر کدام گواهی‌شان را نقض می‌کند. در مورد سه قرن اولیه که پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) فرموده‌اند، اختلاف نظرهای فراوان وجود دارد اما بدون تردید برتری صحابه به سبب آن است که آنان حلقه‌های اصلی زنجیری را که به سرچشمه نبوت و تعالیم رسالت می‌رسد تشکیل می‌دهند و از همه به این سرچشمه نزدیک‌ترند. زیرا آنان کسانی هستند که عقاید اسلامی و اصول دین را مستقیماً و بلا واسطه از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) گرفته‌اند و آداب آسمانی این دین، پیراسته از شائبه‌های بدعت و ناخالصی‌ها و وسوسه‌ها و توهمات، در دل و اندیشه آنان جای گرفته است. دومین گروه، یعنی تابعین، کسانی از اصحاب پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) بودند که در پرتو هدایت صحابه تربیت شدند و از کسانی پیروی کردند که خود پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) را دیده، با وی هم نشین شده بوده، نشست و برخاست داشته و از سفارش‌ها و اندرزهای وی اثر پذیرفته بودند. گروه سوم، تابعینِ تابعین هستند، که دورانشان مقارن با پایان دوران خلوص و حقیقت اسلام بود و پس از این دوران بود که فرقه‌های گمراه یکی پس از دیگری سر بر آوردند.

 

سلفیه در قرن چهارم هجری

در قرن چهارم دسته‌ای از پیروان مذهب حنبلی پیدا شدند که سخنان خود را به احمد حنبل نسبت می‌دادند. در آن زمان سلفیه و اشاعره هر کدام ادعای مذهب سلف صالح می‌کردند و میانشان جدال‌ها و مناقشات شدیدی پدید آمد. سلفیه با روش معتزله نیز مخالفت می‌کردند زیرا معتزله در بیان عقاید اسلامی به طریقه فلاسفه – که از منطق ارسطویی اقتباس کرده بودند عمل می‌کردند و سلفیه می‌خواستند بیان عقاید اسلامی به همان نحو باشد که در عصر صحابه و تابعین بود و دلیل‌هایی غیر از نصّ قرآن و حدیث را منکر می‌شدند.

 

سلفیه در قرن دوازدهم و سیزدهم

در اوایل قرن 12 و 13 مذهب وهابیت منسوب به بنیان‌گذار آن، شیخ محمد بن‌عبدالوهاب، در نجد  و برخی از اطراف جزیرة العرب گسترش یافت. وجه مشترک وهابیت با دعوت اصلاح دینی در مصر، پیکار با بدعت‌ها و خرافه و به ویژه بدعت‌های تصوت بود. البتّه کسانی بدان جهت که نام وهابیت، تنها محمد بن‌عبدالوهاب را به یاد آنان می‌اندازد، از این نام گذاری ناخشنود بودند و اصطلاح سلفیه را جایگزین آن کردند تا بدین ترتیب، مردم تصوّر نکنند افکار و اندیشه‌های این مذهب تنها از محمد بن‌عبدالوهاب و ابتکار اوست بلکه سلف را سرچشمة این عقاید بدانند.

به طور کلی سلفیه را می‌توان بستر وهابیت دانست که مدعی هیچ مذهبی نیست و از همه دستاورهای مذاهب – که حاصل قرنها تلاش و جست و جوی عالمانی بوده است که اندوخته‌ای گران سنگ از فرهنگ اسلامی در ابعاد گوناگون پدید آورده و با حفظ پویایی اسلام و فقه اسلامی، آن را پاسخگویی نیازهای عصر توانا ساخته‌اند ـ چشم پوشید و اسلام بلا مذاهب را اختیار کرد. این دعوت نتیجه‌ای نخواهد داشت چرا که پیروان مذاهب به سادگی از مذهب خود دست نمی‌کشند و به سوی نقطه‌ای مجهول و تاریک نمی‌روند. سلفیه مذهبی است که اسلام را به صورت دینی بی‌تحرک، بی‌روح، ناقص و بی‌جاذبه تصور می‌کند و با احیای روح خشونت و تعصب راه حقیقت‌یابی و روشنگری را می‌بندد و دست همگان را به شمشیر پیکار می‌گشاید. علت و دستاویز پیروان سلفیه به این مذهب، حدیث پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) بود که ترمذی، ابن ماجه و ابو داوود به طرق متعدد و به صورت مرفوع آن را روایت کرده‌اند: بنی‌اسرائیل پس از موسی(علیه السلام) به 72 فرقه تقسیم شدند و امت من نیز پس من به 73 فرقه تقسیم می‌شوند که همه جز یک فرقه در آتشند. گفتند: آن فرقه کدام است؟ فرمود: آنچه من و اصحابم بر آن هستیم.

با توجه و نگاهی گذرا به دوران پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) و زمان تابعین و تابعین تابعین می‌توان دریافت که در طی یک قرن و شاید هم کمتر، مسلمانان در مسائل عقیدتی و نیز در مباحث علمی دچار شبهه و مشکلاتی می‌شدند و حتی بعد از هجرت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) به مدینه، تغییراتی از جنبه ظاهری در زندگی ایشان و بالطبع اصحابشان می‌توان یافت که نمایانگر اختلاف طبقاتی در مکه و مدینه بود و بعد از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله)، علی بن‌ابی‌طالب(علیه السلام) نیز به منظور رفع شبهات و حفاظت از اندیشه‌های مسلمانان در مورد قضا و قدر و مسائل مربوط به جبر و اختیار، بحث  گفت و گو می‌کرد و بسیاری از تابعین نیز این شیوه را پی گرفته بودند بدین ترتیب با مطالبی که گفته شد می‌توان دریافت که سلف یا اسلاف، خود، پای بند جزء به جزء گفته‌های خویش نیستند. بنابراین مسلمانان چگونه می‌توانند در کاری از آنان تقلید کنند که خود آن را انجام نمی‌دهند و بلکه راهی مخالف آن را در پیش می‌گیرند و در بسیاری از موارد از جمله پیروی کردن و بدعت گذاشتن با یکدیگر اختلاف دارند.

به طور کلی می‌توان این نتیجه را گرفت که واژه سلفیه از نظر معنای لغوی یا واقعیت اسلامی به گونه‌ای نیست که تنها بر یک گروه از مسلمانان منطبق شود به نحوی که آن گروه را از نشانی ویژه برخوردار سازد و از سایر مسلمانانی که به خدا و رسول او ایمان دارند و در تمسک به منابع و اصول اسلام مخلصانه عمل می‌کنند جدا کند. تاکنون سلف صالح که واژه سلفیه به آنان منسوب است، در سه قرن حیات خویش فقط به انتساب نام افراد به سلفیه متّکی بوده است و شیوه‌ای که آنان برای فهم کتاب خدا و سنت رسول او به کار بستند، همان است که امروز قواعد تفسیری متون دینی خوانده می‌شود و شیوه همه مسلمانان برای درک و اجرای است. اختلاف سلفیه نیز با دیگر مسلمانان در تبعیت از روش و اسلوب سلف در فهم کتاب و سنت است نه تبعیت از فهم آنان. در غیر این صورت تعالیم اسلام در چهارچوب فهم سلف محدود می‌شود و راه پیشرفت و گسترش علوم اسلامی محدود و مسدود می‌گردد.

 

عقاید و آرای سلفیه

سلفیه نیز مانند دیگر فرقه‌های اسلامی توحید را اصل اول و اسلام می‌دانند و لیکن اموری را متناقض با توحید می‌دانند که دیگر فرق اسلامی آن را نمی‌پذیرند، همچون توسل جستن به خدا به وسیله یکی از مخلوقات، زیارت روضة پیامبر اکرم و مسائلی از این قبیل. آنها معتقدند این امور مربوط به مذهب سلف صالح نبوده است و جز این بدعت است و به مفهوم توحید لطمه می‌زند.

لوتروپ ستودارد می‌گوید: «وهابیون در تعصب، به راه افراط رفته‌اند و در برابر این تعصّب، گروهی نکته گیر برخاستند و دربارة روش وهابی جنجال نمودند که حقیقت و طبیعت اسلام با مقتضیات زمان جور نیست و با احوال ترقی و تبدیل جامعه موافق نیست و با تغییر زمان نمی‌سازد.»

شیخ عبدالمانع، مدیر کل اوقاف دُبی نیز در بخشی از سخنانش دربارة سلفیه و وهابیت چنین گفته است: «بسیار جای تعجب است که می‌بینیم وهابیت تمام مظاهر عشق و علاقه و احترام به ساحت مقدس پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) و اهل بیت و صحابه را نشانه‌های شرک و کفر و الحاد می‌داند.»

جالب این جاست که شیخ عبدالله بن‌باز، بالاترین مقام مذهبی عربستان، سلسله سادات را که منتسب به پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) هستند سلسله و خاندانی خیالی و ساختگی می‌داند. «تحریفات خطرناک وهابیت، تحریفات ناشایست زمان معاویه را به یاد می‌آورد که زشت‌ترین آنها تحریف روایات پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) و مخصوصاً حدیث ثقلین است. در حالی که یکی از پایه‌های اساسی ایمان، عشق و محبت و احترام به اهل بیت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) است.»[1]

 

ظهور سلفیه در عصر جدید

شاید بتوان گفت نخستین بار ظهور شعار سلفیه در مصر در زمانی بود که انگلیس، مصر را تصرف نمود. در برابر اشغال شکور به دست انگلیس حرکت اصلاح دینی به رهبری مصلح بزرگ، سید جمال الدین اسد آبادی و محمد عبده به وجود آمد و با شروع این حرکت، شعار سلفیه با بازگشت به سلف همراه شد. در آن زمان مردم مصر به دو گروه تقسیم شدند. گروهی بر این عقیده شدند که به غرب تمایل پیدا کنند و گروهی دیگر بر این باور بودند که مردم را باید با اسلام ناب و پیراسته راهنمایی کرد و از تمامی خرافه‌ها، بدعت‌ها و توهمات رهایی داد و با پیوند دادن این دین به کاروان پر شتاب زندگی نوین و یافتن راه‌هایی برای تمدن تازه، اوضاع مسلمانان را اصلاح کرد. در آن هنگام بود که سلفیه قصد برگرداندن مردم به آیین دوران سلف صالح نمود. انگیزه آنان این بود که مردم را از بدعت‌ها، اوهام و خرافات که بعد از عصر سلف رو به فراوانی نهاده بود، رهایی دهند و بعد از آن نیز دین اسلام را دین کار و تلاش و زندگی بدانند، نه دستورالعملی برای خواب و بیداری و دوری از درگیری‌های زندگی. علت انتخاب این نام، ستایش افتخارات گذشته اسلام بود که تأثیری مثبت بر جای نهد و بدین ترتیب شعار و نام سلفیه به وجود آمد که در رأس به وجود آورندگان و تأسیس‌کنندگان آن محمد عبده، سید جمال الدین اسد آبادی، رشید رضا، عبدالرحمن کواکبی و دیگران بودند که دربسیاری از مسائل از جمله بدعت‌ها، شعبده‌ها و خرافه‌ها به سلف روی آورده بودند و در بسیاری نیز از سلف روی گردانده و از آن فاصله گرفتند. با وجود تشابه اسمی آنها با سلفیة متمایل به وهابیت، تفاوت میان آنها فراوان است.

 


 

فصل دوم

محمد بن‌عبدالوهاب و آغاز اندیشه‌های وهابی

نگاهی به زندگی محمد بن‌عبدالوهاب

آیین وهابیت توسط محمد بن‌عبدالوهاب پایه‌گذاری شد. وی در سال 1115 هجری قمری در شهر عُیینه در صحرای دور افتاد نجد، صحرایی که مردمی بیابان‌گرد و خشن و به دور از تمدن و مسلمان داشت، متولد شد. پدرش دانشمند حنبلی و مردی شایسته بود و برادرش نیز چنین بود. پس از فراگیری مقدمات علمی و آموزش فقه حنبلی نزد پدر، رهسپار خانه خدا شد و بعد از آن به مدینه رفت. مدتی را نیز در بصره بود و سپس به نجد بازگشت.

ملطبرون می‌گوید: اصل و منشأ وهابی گری آن است که عرب و بخصوص مردم یمن برای هم نقل می‌کردند که چوپان بینوایی به نام سلیمان در عالم رؤیا دید که شعله آتشی از وی خارج و در روی زمین پخش شد تا هر که را جلو می‌آمد بسوزاند. این رؤیا را به معبّری گفت و او چنین تعبیر کرد که فرزندی از فرزندان تو نیروی عظیمی پیدا خواهد کرد و دولت نیرومندی به وجود خواهد آورد و این رؤیا در نواده او، محمد، جامه تحقق پوشید. وقتی محمد بزرگ شد به خاطر همین رؤیا که معلوم نبود همان است یا نه نزد همشهریانش، عزیز و محترم شد.

شیخ محمد از آغاز کودکی سخنانی را درباره توحید، توسل، زیارت قبور و  غیره به زبان می‌آورد. بعد از سفر به مدینه و بصره و آشنایی با افکار و آرای احمد بن تیمیه در اظهار عقاید خود راسخ‌تر و کوشاتر شد. از این رو می‌توان او را گسترش دهنده و مدافع و بالاخره پیرو اندیشه‌های ابن‌تیمیه دانست.

محمد بن‌عبدالوهاب مدتی در شهرهای حُرَیمله و عیینه بود. آخرین اقامتگاه او که به تشکیل حکومت سعودی و حاکم شدن اندیشه‌های وی انجامید، شهر درعیه بود. عبدالوهاب با حاکم این شهر، محمد بن‌سعود، هم‌داستان شد و این همراهی به تشکیل حکومت سعودی منجر شد. از پیوند این دو، اساس حکومت وهابی پی ریزی شد و از آن زمان تا حال آل‌سعود و آل شیخ با همیاری و همکاری یکدیگر، حاکمیت سیاسی و مذهبی نجد و سپس حجاز را در دست گرفته‌اند. محمد بن‌سعود، رسمی را در خاندانش بر پا نمود که اکنون نیز ادامه دارد و بر اساس آن حکومت پس از وی به وسیلة بیعت با ولیعهد از یکی به دیگری منتقل می‌شود. آل سعود، از جهت نَسَبی نیز با خاندان عبدالوهاب پیوند دارند. محمد بن‌عبدالوهاب پیشنهاد ازدواج دخترش با عبدالعزیز بن‌محمد بن‌سعود را می‌دهد و محمد بن‌سعود نیز می‌پذیرد. فرزند این دو نیز، سعود نام دارد که در واقع نوة دختری محمد بن‌عبدالوهاب و نوة پسری محمد بن‌سعود است. نقش عبدالعزیز در تبلیغ وهابیت بسیار شایان توجه است.

 

سفرهای محمد بن‌عبدالوهاب

محمد بن‌عبدالوهاب زمانی که به حج رفت، روش تعلیم و تعلم مکه را نپسندید. اقامت او در مدینه در طرز فکرآینده او تأثیر جدّی داشت. در این شهر با متکلمی حنبلی به نام شیخ عبدالله بن ابراهیم نجدی، از پیروان ابن‌تیمیه و شاگرد عبدالباقی حنبلی (وفات 1071 ق) از اهالی بعلبک آشنا شد. محمد بن‌عبدالوهاب هنگام اقامت در مدینه با علمای زیادی دیدار کرد، از جمله محمد بن‌حیات منبدی حنفی (وفات 1665 ق) که البته ظاهراً تأثیر فراوانی در وی نداشت. همچنین با محمد بن‌سلیمان کردی (وفات 1194 ق) ملاقات کرد. سپس به بصره رفت و چهار سال در آنجا مقیم شد و نزد شیخ محمد مجموعی، فقه اللغه و سیره نبوی را آموخت. چون در بصره همه گونه مردمی از مشرب‌های مختلف بودند، به همین جهت با تصوف و فِرَق تشیع آشنا شد و زیارت قبور اولیاء الله و آداب آن را که با تفسیر خشک سنت ناسازگار بود ملاحظه کرد. شاید از همین زمان برانگیخته شد که مذهب خود را اصلاح کند. لازم به ذکر است اولین دیدار او با جاسوس انگلیسی، مستر همفری، در بصره انجام شد.

مستر همفری در کتاب خود اشاره می‌کند که استعمار در جهت آشنایی و پیدا کردن شخصی است که از آن طریق بتواند به نیات شوم خود دست یابد. او در کتاب خود چنین می‌نویسد: «خلاصه من گمشده خود را در محمد بن‌عبدالوهاب یافتم. البته حس بی‌باکی و بلند پروازی او در برابر بزرگان دین و رأی مستقلی که او در فهم قرآن و سنت داشت و اینکه به هیچ یک از رهبران مذاهب حتی به خلفای چهار گانه هم اعتنایی نمی‌کرد، بهترین فرصت را برای من پدید آورد تا از طریق او مأموریت خود را در میان مسلمانان به انجام رسانم.»

محمدبن عبدالوهاب پس از خروج از بصره به بغداد می‌رود، پنج سال در آنجا می‌ماند، با زنی ثروتمند ازدواج می‌کند و ثروتی معادل دو هزار دینار بعد از مرگ زنش به ارث می‌برد و در این زمان به کردستان عراق می‌رود و یک سال در آنجا می‌ماند، سپس به همدان رفته، دو سال در آنجا اقامت می‌کند. در زمان نادر شاه افشار به اصفهان می‌رود. در سالهای 1756 تا 1760 میلادی به منطق ارسطو و فلسفه اشراق و تصوف روی می‌آورد و در مدرسه عباسیه از بناهای شاه عباس صفوی اقامت می‌کند. بعد از اصفهان به ری می‌رود و از آنجا قصد قم می‌کند و مدتی در آنجا به تحصیل مشغول می‌شود. سپس به شهر حُرَیمله می‌رود. نخستین کتاب خود را درباره توحید می‌نویسد، مذهب خود را تبلیغ و پیروانی نیز در این مکتب جمع می‌کند. همان گونه که پیشتر گفتیم، پدرش از علمای حنبلی بود و او را از این اعمال و عقاید منع می‌کرد و مشاجراتی نیز در این موارد با پدرش داشت. دو سال بر این منوال گذشت تا اینکه پس از مرگ پدر در سال 1153ق جرأت بیشتری پیدا کرد و عقاید خود را بی‌پروا آشکار ساخت و آرا و اعمال مورد اتفاق مسلمین را مورد حمله قرار داد.

زمانی که شیخ محمد وارد شهر حُرَیمله شد مردم آنجا از دو قبیله بودند که هر یک مدعی برتری بر دیگری بود. افراد یکی از آن دو قبیله که حَمیان نامیده می‌شد غلامانی داشتند که آلوده به منکرات و فسق و فجور بودند. شیخ درصدد برآمد غلامان مزبور را امر به معروف و نهی از منکر کند. آنان تصمیم گرفتند شب هنگام به طور پنهانی شیخ را به قتل رسانند و به همین قصد در پشت دیواری کمین کردند، اما با فریاد چند تن از مردم که از قصد آنان آگاه شدند غلامان گریختند و شیخ از مهلکه نجات یافت. شیخ محمد سپس از حُرَیمله به شهر عُیَینه رفت. رئیس شهر عُیَینه، عثمان بن حمد بن معمر، شیخ را پذیرفت و او را گرامی داشت و قصد یاری او کرد. شیخ محمد نیز در مقابل، اظهار امیدواری کرد که عثمان تمام نجد را متصرف شود و همه اهل نجد از او اطاعت کنند. بعد از آن بود که شیخ به امر به معروف و نهی از منکر پرداخت و در انکار کارهای مردم، سختگیری بسیار نمود. پاره‌ای از مردم عُیَینه هم از او پیروی کردند. از جمله اقدام‌های او در عُیَینه، این بود که دستور داد درختانی را که مورد احترام مردم بود، بریدند و گنبد و ساختمان روی قبر زید بن الخطاب، برادر عمر بن الخطاب را که در زمان خلافت ابوبکر در جنگ یمامه (جنگ مسلمانان با مسیلمه کذاب) به قتل رسید ویران ساختند.

خبر دعوت شیخ محمد و کارهای او به سلیمان بن محمد، امیر احساء، رسید. وی نامه‌ای برای عثمان، امیر عُیَینه، فرستاد و نوشت: «آن مردی که نزد توست، کَرد آنچه کرد و گفت آنچه گفت. چون این نامه را دریافت داری او را به قتل رسان و اگر این کار را انجام ندهی، خراجی که از احساء برای تو می‌فرستم، قطع خواهد شد». خراج مزبور یک هزار و دویست سکه طلا و مقداری مواد خوراکی و لباس بود. چون نامه امیر احساء به عثمان رسید، قدرت مخالفت در خود ندید و شیخ را طلبید و گفت ما طاقت جنگ با امیر احساء را نداریم. شیخ محمد به او پاسخ داد که اگر به یاری من بشتابی مالک تمام نجد می‌شوی. اما عثمان از او روی گرداند و گفت: سلیمان، امیر احساء، دستور قتل تو را داده است و از مروت دور است که ما تو را در شهر خود به قتل رسانیم. پس بهتر است که از شهر ما بیرون روی. سپس سواری به نام فرید ظفری را مأمور نمود تا شیخ را از عُیَینه بیرون کند.

 

آشنایی محمد بن‌عبدالوهاب با محمد بن‌سعود

شیخ در سال 1160، بعد از رانده شدن از عُیَینه به درعیه رفت. هنگام عصر که به درعیه رسید، به خانه مردی به نام عبدالله بن‌سویلم وارد شد. محمد بن‌سعود در آن هنگام امیر درعیه بود. همسر محمد بن‌سعود، موضی دختر ابی‌وحطان از آل کثیر زنی خردمند و با درایت بود. و وقتی از وضعیت شیخ اطلاع یافت به محمد بن‌سعود گفت: «این مرد غنیمتی است که خدا نزد تو فرستاده است. او را گرامی دار و در بزرگداشت او بکوش و همکاری و همیاری او را غنیمت بدان.» محمد نیز پیشنهاد زوجه خود را پذیرفت و در خانه عبدالله بن‌سویلم به دیدن شیخ رفت. شیخ قدرت و غلبه بر همه بلاد نجد را به او بشارت داد و درباره روش پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) و اصحاب آن حضرت در امر به معروف و نهی از منکر و جهاد در راه خدا سخن گفت. همچنین به او یادآور شد که هر بدعتی گمراهی است و اینکه مردم نجد بدعت‌هایی بکار می‌برند و مرتکب ظلم می‌شوند و دچار اختلاف و تفرقه هستند. محمد بن‌سعود سخنان شیخ را موافق دین و دنیای خود دانست و به او قول داد که با دو شرط به یاری او برخواهد خاست: اول اینکه وقتی همه کارها اصلاح شد شیخ از او جدا نشود و به دیگری نپیوندند و دیگر اینکه مجاز باشد خراجی را که همه ساله، هنگام برداشت محصول، از اهل درعیه دریافت می‌کند، همچنان دریافت کند.

شیخ شرط اول را پذیرفت و در مورد شرط دوم گفت: «امیدوارم خداوند فتوحات و غنایم بسیاری از خراج مزبور نصیب گرداند». بدین ترتیب شیخ محمد بن‌عبدالوهاب و محمد بن‌سعود، در مورد جنگ با مخالفان و امر به معروف و نهی از منکر و اقامه شعائر دینی، طبق معتقدات خود با یکدیگر بیعت کردند و جمعی از رؤسای قبایل و مردم دیگر از اطراف، گردشان جمع شدند.

همانگونه که قبلاً بیان شد، عبدالعزیز، پسر محمد بن‌سعود، داماد محمد بن‌عبدالوهاب شد که این نیز موجب رابطه نزدیک‌تر میان آن دو گردید. در همان دوران بود که عثمان بن حمد بن‌معمر، امیر عُیَینه که شیخ را از شهر خویش بیرون کرده بود با جمعی از یارانش برای عذر خواهی نزد وی آمدند و او را به عُیَینه فرا خواندند و عبدالوهاب نیز بازگشت خود را به نظر محمد بن‌سعود موکول کرد که وی نیز نپذیرفت و عثمان با پشیمانی به شهر خود بازگشت.

در زمانی که شیخ محمد به درعیه آمد و با محمد بن‌سعود توافق کرد، مردم درعیه در نهایت تنگدستی و احتیاج بودند و برای قوت روزانه خود کار می‌کردند و نیز در مجلس شیخ حاضر می‌شدند تا سخن او را بشنوند و به وعظ او گوش فرا دارند. ابن‌بشر به ثروت هنگفت شیخ بعد از دعوت وهابیت اشاره می‌کند اما شرح نداده است که این ثروت هنگفت از کجا به دست آمده بود. ولی از قراین و سیاق تاریخ این طور به نظر می‌رسد که این ثروت، در حملات به قبایل و شهرهای دیگر نجد و به غنیمت گرفتن اموال دیگران کسب شده بود.

اگر به زندگی محمد بن‌عبدالوهاب نظری افکنیم می‌بینیم که شیخ محمد از نظر قدرت مالی تمکن فراوانی نداشت و هنگامی که ثروت هنگفتی بدست آورد که با محمد بن‌سعود، امیر شهر درعیه، همراه شد و آن همه ثروت، نتیجه غارت‌ها و حمله‌های آن دو به قبایل و شهرهای مجاور است. چون زمانی که محمد بن‌عبدالوهاب به واسطه هم پیمانی با محمد بن‌سعود احساس قوت و نیرو کرد، حکومت آل‌سعود شروع به یاری و پشتیبانی او نمود. محمد‌بن‌عبدالوهاب بعد از این احساس، یاران و پیروانش را گرد آورد و آنان را ترغیب به جهاد نمود. به سرزمین‌های مجاور مسلمان نوشت که دعوت او را بپذیرند و به اطاعت او در آیند. محمد‌بن‌عبدالوهاب از هر کس که به فرمان او گردن می‌نهاد، یک دهم اموالش را از قبیل پول و کالا و چهارپایان، نظیر شتر و گاو و گوسفند می‌گرفت و هر که از فرمان او سرپیچی می‌نمود با او از سر جنگ در می‌آمد و او را می‌کشت و اموالش را به غنیمت می‌گرفت و خانواده‌اش را اسیر می‌کرد. شعار وهابیت این بود: «یا داخل گروه وهابی شو و یا جزایت کشتن است و برای زنانت بی‌سرپرست شدن و برای کودکانت یتیمی». هر چند آن غارت‌ها کمک فراوانی به قدرت تبلیغات محمد بن‌عبدالوهاب نمود، عامل اساسی یا مهمترین عامل پیشرفت وهابیت نیست و می‌توان از لابه لای تاریخ دریافت که اگر قدرت اقتصادی در پناه قدرت سیاسی نباشد به زودی حاکمیت‌های سیاسی قدرت‌های اقتصادی را نابود خواهد کرد.

محمد‌بن‌عبدالوهاب در اوایل کار با نوشتن نامه‌ها به اطراف و اکناف از آنان خواست از او اطاعت و رهبری او را قبول کنند. تمام کارهای لشکری و کشوری در نجد با صلاح دید و نظر شیخ انجام می‌شد. پس از آن که پیروان محمد، شهر ریاض، از شهرهای نجد را فتح کردند و همة گردنکشان را به اطاعت وا داشتند و سرزمین خود را گسترش دادند و راه‌ها را امن کردند، شیخ کارهای مردم و اختیار اموال و غنایم را که قبل از آن به عهده وی بود به عبدالعزیز و پدرش واگذار کرد و خود به عبادت و تدریس پرداخت اما عبدالعزیز و پدرش دست از او نکشیدند و تمام کارها با نظر و دستور وی انجام می‌یافت. وضع به همین منوال بود تا سال 1206 که شیخ محمد از جهان رخت بر بست.

محمد‌بن‌عبدالوهاب در پاسخ کسانی که گویا درباره عظمت مقام پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) سئوال کرده بودند چنین گفت: «عصایی خیر من محمد لان عصائی انتفع بها و لکن محمد قد مات!!» یعنی «عصای دست من بهتر از محمد(صلّی الله علیه وآله) است زیرا از عصایم استفاده می‌کنم اما محمد(صلّی الله علیه وآله) مُرده است و نمی‌توان از او استفاده کرد!!» و قبیح‌تر از آن اینکه نخستین سلطان رسمی فرقه‌ای که او پایه گذاری کرده بود، پس از تصرف  مدینه بر مرقد مطهر پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) حاضر شد و با وقاحت تمام که تنها از بدویان نیمه وحشی بر می‌آید، پای بر ضریح مطهر کوفت و چنین گفت: «قم یا محیمد فانا الان اصبحت الملک! قم انظر!!» یعنی «ای محمد(صلّی الله علیه وآله) برخیز و ببین که من پادشاه شده ام!» البته در سخن او تعریضی گستاخانه وجود دارد چرا که نام شریف پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) را تصغیر کرد و گفت: «محیمد» (محمد کوچک!!) و با این کلام گستاخانه خود می‌خواست بگوید ‌ای کسی که در برابر من کوچک هستی!؟ و چنین تعبیری را قدرتمندان پیروز به هنگام برخورد با شکست خوردگان به کار می‌برند. با این موارد گستاخی آنها را در می‌یابیم که به ظاهر مسلمان و پیرو سلف صالح بودند.

فعالیت محمد‌بن‌عبدالوهاب تا زمان مرگش، هم در قلمرو دین و هم در قلمرو سیاست ادامه داشت. اغلب نوشته‌های او کوتاه و همراه با آیات قرآنی و احادیث است. اثر عمده وی کتاب التوحید است که چندین بار تجدید چاپ شده است و تعلیمات وی را مطابق اصول مذهب حنبلی در بر دارد کتاب «الاصول الثلاثة» که به درخواست امیر عبدالعزیز تألیف شده، در واقع نوعی رساله شرعیات رسمی است. کتاب کشف الشبهات که بیشتر رنگ جدل و مناظره دارد، مسلمانانی را که به زعم او توحید واقعی را باور ندارند محکوم کرده است. مجموعة الحدیث النجدیة (چاپ قاهره 1346 ق) شامل چند رساله کوچک از شیخ با عناوین اصول الایمان، فضل الاسلام، الکبائر و نصیحة المسلمین در تعریف ایمان و اسلام است. دیگر تألیفات وی عبارت است از: عقیدة الفرقة الناجیة (چاپ بیروت)، مسایل الجاهلیة (چاپ قطر)، مختصر سیرة الرسول (چاپ قطر) و الهدیة الطیبة (چاپ قطر). انتشارات نهضت اسلامی سعودی در مکه نوشته‌های شیخ را چاپ و منتشر کرده است.

 

فرزندان محمد بن‌عبدالوهاب

از محمد‌ بن‌عبدالوهاب چهار فرزند پسر باقی ماند که عبارتند از: عبدالله، حسن، حسین و علی. پس از درگذشت پدر، عبدالله بن‌محمد بن‌عبدالوهاب، پسر بزرگتر، برنامه او را دنبال کرد و بعد از وی پسرانش به ترتیب سلیمان و عبدالرحمن جانشینان وی شدند. سلیمان مردی بسیار متعصب بود و در سال 1233 به دست ابراهیم پاشا مقتول گشت. برادرش عبدالرحمن نیز گرفتار و به مصر تبعید شد و در آنجا هم درگذشت.

از حسن بن‌محمد بن‌عبدالوهاب، دومین پسر محمد‌ عبدالوهاب، فرزندی باقی ماند و به نام عبدالرحمن که به روزگار تسلط وهابی‌ها بر مکه، متصدی پست قضاوت در آن شهر بود. عمری در حدود 100 سال داشت و فرزندی به نام عبداللطیف از وی بر جا ماند و از حسین و علی نیز فرزندان زیادی باقی ماندند که هنوز هم در شهر درعیه و به آل شیخ معروفند.

 


 

فصل سوم

جامعه شناختی نجد و پیدایش وهابیت

 

در این فصل به ویژگی‌های محیطی که محمد بن‌عبدالوهاب در آن ظهور کرد، شامل خصوصیات جغرافیایی، زیستی، محیطی، معیشتی و ساختار اجتماعی آن می‌پردازیم.

 

مقدمه

1ـ اسلام قبل از هر چیز باید معیار زندگی فردی و اجتماعی مسلمین قرار گیرد و وظیفه مسلمانان درک و عمل به اصول و قوانین آن در کلیت و تمامیتش است. با وجود این اسلام از نظر بعضی از اعراب، حتی روشنفکران مذهبی و بلکه علمای آنها، بیش از آنکه یک دین باشد، یک تاریخ و فرهنگ غنی و افتخار آمیز است که البته آنها خود را پایه گذار این فرهنگ می‌دانند و معتقدند که بیشترین سهم را در خلق و تکوین آن داشته‌اند و بالاخره آن را یک پشتوانه تاریخی برای ملیت خودشان می‌دانند.

2- دیدگاه و هدف غالب مسلمانان از اسلام این است که به دین و مبانی آن عمل شود، اگر چه این عمل در تضاد با گذشته شان باشد و عملکرد آنان را در گذشته نفی کند. همچنان که نتیجه و انتظار طبیعی و منطقی اعتقاد به اسلام به عنوان یک دین این است که جامعه به اهداف و اصول اسلامی و در رأس آنها عدالت ـ که در قرآن اقامه آن را هدف نهایی ارسال رسل و انزال کتب می‌داند ـ علیرغم تمام پیامدهایی که خواهد داشت یا می‌تواند داشته باشد برسد. در حالی که در دیدگاه وهابیت اگر چه اسلام است که می‌باید بر جامعه حکومت کند، مهم‌تر آن است که این دین در پرتو تاریخ و فرهنگ میراث عربی فهمیده می‌شود و از این رو عمل به اسلام هیچ گاه به معنای طرد و نفی آنچه آنان فرهنگ و میراث افتخار آفرین اسلام می‌خوانند نیست و از چنین دیدگاهی آنچه کلاً اهمیت دارد و لااقل حائز درجه اول اهمیت است مفهوم قدرت است و نه عدالت.

3- یکی از مهم‌ترین موانع در برابر استعمار در کشورهای مختلف، نفوذ دین در بین مردم بوده است. البته موانع دیگری از جمله ملیت، زبان و فرهنگ نیز نقش عمده‌ای داشته‌اند. در میان تمام ادیان نقش دین اسلام در این مورد همیشه مورد اعتراف استعمارگران بوده و هست. زمانی بود که نماینده استعمار کهن انگلیس در مجلس عوام قرآن به دست گرفت و گفت: «اروپا باید بداند تا وقتی که این کتاب راهنما و مورد عمل مسلمانان است، هرگز امکان ندارد پایه‌های سیاست استعماری ما در آن سرزمین‌ها مستقر گردد!» با نگرش به ترفندهای استعماری می‌بینیم که در بعضی از کشورهای مسلمان به علت فهم و درک و برخورداری از فرهنگ غنی اسلام، استعمار نتوانست بر آنان چیره شود.

4- دستورالعمل انگلیس به جاسوس‌های خود در مناطق اسلامی در زمینه مذهب تراشی چنین است: «تبلیغ عقاید و مذاهب ساختگی در مناطق اسلامی با برنامه‌ریزی آگاهانه و منظم و پس از ارزیابی زمینه‌های مساعد فکری در اقشار مردم. نشر و تبلیغ این مذاهب جعلی نباید منحصر و محدود در مراکز تشیع باشد، بلکه در میان فرقه‌های چهارگانه اهل تسنن نیز باید مذهبی از این دست به ترتیبی که یاد شد، انتشار یابد و اختلاف و منازعات شدیدی بین این فرقه‌ها ایجاد شود تا آنجا که هر فرقه خود را مسلمانان واقعی و دیگران را مرتد، کافر و واجب القتل پندارد....

ترفندهای استعمار برای رسیدن به این اهداف به طرق مختلفی صورت می‌گرفته است:

1ـ مقابله مستقیم که خود به دو طریق انجام می‌شده است:

الف) از طریق رویارویی نظامی که نمونه‌های آن جنگ‌های صلیبی و اشغال نظامی کشورهای اسلامی چون لیبی، عراق، افغانستان و الجزایر است.

ب) هجوم به تعالیم اسلام از طریق تحریف و وارونه جلوه دادن احکام آن و وارد ساختن اتهاماتی به اسلام و مقدسات آن.

2ـ مقابله غیر مستقیم که این نیز از چند راه انجام می‌شده است:

الف) ترویج فحشا و فساد در بین مسلمانان برای از بین بردن حساسیت آنان نسبت به دین.

ب) تحریک احساسات قوی ناسیونالیستی برای دسته دسته کردن افراد و گروه‌ها در سرزمین‌های اسلامی.

ج) ایجاد تفرقه و اختلاف از طریق اشاعه اتهامات و تکفیر و بدبینی در بین مسلمین.


جغرافیای نجد

جغرافی‌دانان قدیم اسلامی از زمان‌های پیشین، شبه جزیره عربی یا جزیره العرب را به 5 بخش تقسیم کرده‌اند که بخش‌های کناره ساحلی با نام‌های حجاز و یمن و تهامه و یمامه و بخش میانی آن ـ  که بزرگ‌ترین قسمت آن بود ـ با نام نجد شناخته می‌شد.

سرزمین نجد از جهت جغرافیایی ناحیه‌ای وسیع از شبه جزیرة عربستان است که امروزه قسمتی از کشور عربی سعودی است و از جنوب به سرزمین یمامه و احقاف، از شرق به عراق و احساء و قطیف، از شمال به صحرای شام و از غرب به ناحیه حجاز، محدود است. شهرها و روستاهای نجد بیشتر در شرق این سرزمین پهناور، در مناطق نزدیک خلیج فارس قرار دارد و از این رو نام نجد نیز در استعمال خاص خود بیشتر ناظر بر همین بخش بوده است. البته این سرزمین را به علت بلندتر بودن از نواحی اطراف، نجد (=مرتفع) گفته‌اند. مرکز نجد، شهر معروف ریاض از ناحیه عارض است که هم اکنون پایتخت عربستان است.

صحرای سوزان ربع الخالی در جنوب و صحرای بزرگ نفوذ در شمال و صحرای دهنا که آن دو صحرا را به یکدیگر پیوند می‌دهد، قسمت مسکونی نجد را ـ که در میان صحرای دهنا تا خلیج فارس قرار دارد – به طور کامل از سایر بخش‌های شبه جزیره و عراق و شام جدا می‌کند و در عزلت کامل قرار می‌دهد. امارت قطیف، احساء، مسقط، عمان و دیگر اماراتی که در کناره خلیج فارس قرار دارند، نیز ارتباط بیابان نجد را با این خلیج و دنیای ماورای آن به کلی قطع می‌کنند. از این رو نجد از روزگاران دور تا قرن دوازدهم هجری یکی از ناشناخته‌ترین و دور افتاده‌ترین نقاط جهان بود که حتی دولت‌هایی مانند دولت عثمانی نیز که بر حجاز فرمان می‌راند، بدان کاری نداشت. صحراهای سوزان گرداگرد نجد که رسیدن به مراکز و مناطق مسکونی آن را ناممکن می‌کرد، موجب شده بود که هیچ نیروی خارجی هرگز به آن سرزمین علاقه و رغبت و در آن نفوذ و قدرتی نداشته باشد.

بلاد معروف دیگر نجد عبارت بود از دو شهر عنیزه و بریده از ناحیه قصیم و شهر الزلفی از ناحیه سدیر و شهر شقراء از ناحیه و‌شم و شهر درعیه از ناحیه عارض و قراء قبایل دواسر و بسیاری قریه‌ها و نواحی دیگر.

 

جامعه شناسی نجد

شاید به نظر رسد که یکی از عوامل قدرت وهابیت، شخصیت محمد‌ بن‌عبدالوهاب باشد. با نظر به زندگی نامه شیخ می‌بینیم که او بر خلاف نظر بعضی که وی را مردی مدیر و مدبر و با نفوذ و عالم می‌دانند، نه تنها مردم را جذب نمی‌نمود، بلکه در تاریخ، اختلافات و منازعات او در میان خانواده اش به خصوص با پدر و برادر و همچنین دیگر مردم نقل شده است. نمونه بارز آن نقل مکان او از شهری به شهر دیگر به سبب تنفر مردم از اوست. فرضاً اگر هم بپذیریم که آن صفات جذب کننده در او بوده است، نمونه‌های بارزی در تاریخ نیز وجود دارد که شخصی با داشتن آن صفات و حتی بالاتر از آن نیز نتوانسته است کاری از پیش برد. پس به طور کلی نمی‌توان شخص او را تنها عامل پیشرفت او دانست؛ همچنان که ابن‌تیمیه نتوانست کاری از پیش برد و در نتیجه تمامی افکار و عقایدش متروک شد. پس در جست و جوی علل پیشرفت وهابیت باید به دنبال عوامل دیگری نیز بود.

همانطور که ذکر شد استعمار توانست جهت مقابله غیر مستقیم به صورت مذهب تراشی و ساختن فرقه‌های دروغین و استعماری، مسلمین را از دین اصلی باز دارد و سبب ایجاد تفرقه و تشتت در بین مسلمانان گردد و با دستور به جاسوسان خود به سراغ کسانی رفت که از ایمان قوی و محکمی برخوردار نبودند و حاضر به قبول دین جدیدی بودند و البته حمایت‌های مادی و معنوی از اطراف نیز، آنها را وادار به قبول دین جدیدی نمود که از آن جمله آن ادیان وهابیت است که تا حدی در سرزمین نجد زمینة آماده تری داشت. چرا که افکار مردم در آن دیار و سادگی و داشتن ذهن نقّاد در آنها بسیار بارز و آشکار بود.

در طول تاریخ و در نقاط مختلف  جهان سرزمین‌هایی وجود دارد که مانند نجد بسته و محدود بوده‌اند و ساکنان آن نیز همانند نجد به جایی مسافرت و رفت و آمد نمی‌کردند و شاید سطح فرهنگی پایین تری از نجد نیز داشته‌اند پس چه عواملی سبب پیشرفت وهابیت در نجد شد؟ نجد سرزمینی بود که علاوه بر وضعیت فرهنگی، وضعیت اقتصادی ضعیفی داشت. شاید علت اصلی پیشرفت وهابیت قدرت سیاسی نسبی بوده است که محمد بن‌عبدالوهاب از طریق همکاری با محمد بن‌سعود، امیر درعیه، به دست آورده بود. اما اگر به جامعه شناسی نجد به طور مفصل نظری داشته باشیم، میِ‌توانیم علت پیشرفت وهابیت و گسترش آن را بهترو جامع‌تر دریابیم.

بنا به گفتار صریح از بنیانگذار اسلام، سرزمین نجد ـ که خاستگاه وهابیت است – سرزمین لغزش‌ها و فتنه هاست. در صحیح بخاری در کتاب فِتَن از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: «خدایا یمن را بر ما مبارک گردان. خدایا شام را برای ما مبارک گردان.» و این گفته را دوبار بر زبان راند. اصحاب عرضه داشتند: «و نجد را نیز مبارک گردان.» پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) پاسخ دادند: «لغزش‌ها و فتنه‌ها از آن سرزمین بر می‌خیزد و از همان جاست که شاخ شیطان نمایان می‌شود (یعنی از سمت مشرق که خورشید سر می‌زند).» در همین کتاب، سالم از پدرش روایت کرده است که روزی نبی اکرم(صلّی الله علیه وآله) در کنار منبر ایستادند و فرمودند: «فتنه در اینجا از همان سویی که شاخ شیطان بر می‌آید (خورشید طلوع می‌کند) رخ خواهد نمود.» نافع نیز از ابن عمر این روایت را نقل کرده است. این روایات نشانگر خطر جدی است که از سرزمین نجد برای مسلمانان پدید می‌آید و ویرانی به بار می‌آورد.

محمد بن‌عبدالوهاب بعد از سه قرن از ظهور ابن‌تیمیه، محیطی را انتخاب کرد که بیشترین آمادگی را در گذشته داشته است و بهترین و مساعدترین محیط بود و بدین جهت او نیز در کار خود کامیاب شد؛ چرا که اوضاع سرزمین نجد که مردمی خشن و بیابانی و به دور از فرهنگ داشت بسیار مناسب تعالیم و عقاید وی بود. نجدیان از خود و منطقه شان بی‌خبر بودند و به همین علت است که در سرزمین‌های دیگر، کمتر کسی حاضر  به قبول این دعوت شد و دایره تصرفات او از حجاز تجاوز نکرد.

 

ویژگی‌های زیست محیطی

آلوسی[2] نجد را از بهترین و معتدل‌ترین سرزمین‌های عربی می‌داند و از لحاظ گل و گیاه و فراوانی محصول و گوارایی آب و پاکیزگی هوا، در سرزمین‌های عرب بی‌نظیر ذکر می‌کند. دره‌های نجد را همچون باغ‌های گل و گودال‌های آن را به مانند حوض پر آب می‌داند. البته شاید وی آن را نسبت به زمین‌ها و صحراهای خشک اطراف، سنجیده است! چرا که در قرن هجدهم نیز گله داری و چادر نشینی و کشاورزی در کنار واحه ها، پایه اقتصادی کشور بود و به علت فقدان چراگاه، اعراب بدوی مجبور می‌شدند در ناحیه معینی اسکان یابند. محل سکونت جمعیت مسکون یک جانشین، کوهستان‌های عسیر، یمن، حضر موت، عمان و نجد و واحه‌های دامنه کوه‌ها بود.

طبق بعضی نوشته‌ها اخلاق نجدیان مانند عرب‌های قدیم بود یعنی به عهد خود وفا می‌کنند و در غیرت و حفظ ناموس و شرافت و حمایت از میهمان، صفات اعراب قدیم را دارند. در گذشته با فرنگیان مخالف بودند. تخریب تمام کتبیه‌ها و سنگ نبشته‌هایی که تمدن قدیم نجد را روشن می‌کند برای جلوگیری از سفر فرنگیان، شدّت این نفرت را نشان می‌دهد.

 

ساختار اجتماعی

حافظ وهبه در خصوص وضع نجدیان مقارن دعوت وهابیت چنین گفته است: «بدوی، فکری جز نهب و غارت و راهزنی نداشت و این اعمال را از افتخارات خود می‌دانست و بر شیوه اعراب جاهلیت عمل می‌کرد. هیچ گاه خود را به خطر نمی‌انداخت و هر گاه احساس می‌کرد به دنبال غارتی که می‌کند، خطری در پیش است یا اینکه دفاع سختی از طرف می‌دید، از غارت صرف نظر می‌کرد. از دوستی و اخلاص در سخن به دور بود و ریاکاری و نفاق جزء طبیعت او بود.»

در آن زمان هر گوشه‌ای از نقاط مسکونی نجد فرمانبردار یکی از امرا و شیوخ محلی بود که نام هیچ یک از آنان مشخص نیست و هیچ یک در بیرون از منطقه سکونت خود نفوذی نداشت، جز آنکه گاه به رسم قدیم عرب به قبایل و مناطق مجاور شبیخون می‌زدند، غارت می‌کردند و باز به مسکن و مأوای خویش بر می‌گشتند. از این رو همیشه حالت جنگ و خونریزی میان قبایل و مناطق همجوار برقرار بود.

شهرنشینان به طور دائم با بدویان در جنگ بودند. امیران نیز در هر فرصتی در صورتی که ضعفی در همسایگان خود احساس می‌کردند آنها را مورد تعدی قرار می‌دادند و شاید به همین جهت بود که شیوخ عرب به فرزندان خود، تیر اندازی و اسب سواری و صید و شکار می‌آموختند و بعضی از آنان حتی طلب علم را عیب می‌دانستند.

نجد از لحاظ دینی مانند دیگر نواحی شبه جزیره، مرکز خرافات و عقاید فاسدی بود که با اصول دین صحیح منافات داشت. قبوری منسوب به صحابه پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) در آن ناحیه بود که مردم برای زیارت به آنجا می‌رفتند و حاجت می‌خواستند. تنوع اشکال مذهبی که ناشی از سطح ابتدایی تکامل اجتماعی و ناپیوستگی در عربستان بود، موجب شد که محمد بن‌عبدالوهاب از این هرج و مرج استفاده و آیین واحدی را که توحید خوانده می‌شد ارائه کند آموزشهایی که این مذهب در برداشت بیشتر شامل مسایل اخلاقی بود. البته در آن زمان همه اعراب به ظاهر مسلمان بودند ولی در واقع مذاهب قبیله‌ای محلی بسیاری در عربستان وجود داشت و حتی هر کدام از قبایل بت مخصوص خود را داشتند.

با نگاهی گذرا به وضعیت نجد می‌بینیم که عرب بادیه نشین عادت به صاحب اموال و سرزمین دیگران داشت. عقیده شیخ محمد هم جنگ با مخالفان بود که نام جهاد بر آن گذاشته بود و با این شیوه بخش عمده‌ای از شبه جزیره را به تصرف در آورد تا اینکه سرانجام در سال 1786 م مقارن با 1200ق وهابیت در سراسر نجد گسترش یافت.

 

چگونگی مرکزیت یافتن نجد

در سال 1233 درعیه پایتخت کشور جدید عربی، به وسیله لشکر اعزامی محمد علی پاشا – فرمانروای مصر از سوی دربار عثمانی – فتح و ویران شد و نجد و حجاز به امپراطوری عثمانی ملحق گردید. از این پس تا مدتی نزدیک یک قرن، حکومتی مستقل در نجد نبود و نقاط گوناگون این سرزمین به سبک پیشین به وسیله امرای محلی اداره و خود جزء قلمرو عثمانی شمرده می‌شد. بازماندگان آل سعود، گاه و بیگاه قدرتی می‌یافتند و حکومتی در بخشی از سرزمین نجد به وجود می‌آوردند، لیکن این حکومت‌ها همواره با حملات سپاه اعزامی عثمانی مواجه می‌شد و از میان می‌رفت. این وضع همچنان ادامه داشت تا در اواخر دهه دوم قرن حاضر عبدالعزیز بن عبدالرحمن آل‌سعود بر ریاض دست یافت و به تدریج بر دشمنان و امرای نقاط دیگر پیروز شد و چندی بعد با پیش آمدن جنگ جهانی اول و از میان رفتن حکومت عثمانی در حجاز، کشور نو بنیاد عربستان سعودی در نجد و حجاز تأسیس گردید.

بدین ترتیب پیش از تأسیس و تشکیل کشور عربستان سعودی در 25 جمادی الثانی سال 1344 ق. رسمیت یافت و بعد از آن در 21 جمادی الاول سال 1351 ق. نام مملکة العربیة السعودیه برای آن انتخاب شد. عربستان تنها یک بار دیگر در فاصله میان اوایل قرن سیزدهم تا سال 1233 ق. دارای حکومتی مستقل و واحد بوده و با کشورها و دولت‌های منطقه به عنوان کشوری مستقل، روابط و مناسباتی داشته است.

 

وهابیت و ویژگی‌های فرهنگی

امروزه از جهت فرهنگی می‌توان در زندگی مردم عربستان به خصوص جوانان نشانه‌هایی از گرایش به سوی غرب را بخوبی دید. در صورتی که همان طور که قبلاً نیز ذکر شد، نجدی‌ها که ساکنان و اهالی مرکز وهابیت بودند تعصب و مخالفت خاصی با فرنگی‌ها داشتند تا حدی که نبشته‌ها را خراب کردند تا فرنگیان دیگر به آن دیار سفر نکنند. از ویژگی‌های فرهنگی فرقه وهابیت، قشری گرایی و تعصّب خشک آن است؛ مخصوصاً در ضدّیّت با اهل تشیع که به دیدگاه‌های سیاسی و نیز فهم خاص از مفاهیم ظاهری اسلام مربوط می‌شود. همچنین در این مورد محکومیت اهل تشیع از امام حسین(علیه السلام) گرفته تا دیگران، از نظر وهابیت، پیش از هر چیز از آن جهت است که اهل تشیع در برابر قدرت حاکم ایستاد، در حالی که از نظر آنان حکّام، نماینده و حافظ اسلامند اگر چه ظالم و فاسق و فاجر باشند.

 


 

فصل چهارم

وهابیت و خاندان سعود، از ظهور تا اقتدار

عده‌ای سیر تحول وهابیت از ظهور تا اقتدار را به سه دوره کاملاً مجزا تقسیم می‌کنند:

1- تأسیس دولت کوچکی در درعیه تا چیرگی مصریان در حدود 1820م. – 1240 ق.

2- بازگشت به قدرت و استیلای ابن رشید بر نجد در حدود 1820 م. تا 1902 م.

3- چیرگی ابن‌سعود بر ریاض یا آغاز دوران نوین فرمانروایی آل‌سعود از 1902 م. تا کنون.

برخی کتاب‌ها سیر تحول وهابیت را به دو مقطع تقسیم می‌کنند که مقطع اول تا پیش از مرگ ابن‌سعود پایان می‌یابد و مرحله دوم از آغاز حکومت ابن‌سعود مقارن با اوایل قرن بیستم شروع شده و تا حال ادامه دارد.

 

مرحله اولِ خاندان سعود

1- امارت درعیه پیش از سال 1158 قمری

در قرن پانزدهم میلادی مردی از قبیله عنیزه و ساکن احساء به نام مانع احسایی وجود داشت. پسر عموی او، به نام درع در قریة منفوحه نزدیک نجد زندگی می‌کرد درع زمامدار آل دروع در همان قریه بود و املاک بسیاری داشت. مانع احسایی یک سال به دیدن درع نجدی رفت و درع نجدی دو قطعه زمین بزرگ از اراضی خود را به مانع داد و مانع نیز خانواده‌اش را به نجد آورد. مانع، جد اول آل‌سعود است. بعد از مانع، ربیعه بن مانع، فرزندش زمین‌ها را به ارث برد و زمین‌های جدیدی در آن اطراف به آن اضافه کرد. بعد از مرگ ربیعه پسرش موسی وارث وی شد و املاک بسیاری را با جنگ و حملات فراوان به چنگ آورد و امارت کوچکی را تشکیل داد. بعد از مرگ موسی، امارت و ریاست به ابراهیم فرزند موسی رسید و بعد از او فرزندش فرحان وارث امارت شد که فرحان نیز آن را به دو پسرش ربیعه و مقرن داد. پس از مقرن، محمد و پس از او سعود امارت را در دست گرفت که در رأس خاندان ابن‌سعود است و آل‌مقرن بر درعیه غالب شد و آن را از آل معمر گرفت.

بعد از غلبه عثمانی‌ها بر شبه جزیره عربستان، یکی از مهمترین وقایع منطقه، ورود بازرگانان اروپایی به ویژه انگلیسی‌ها برای پیشگیری از توسعه فرانسه و روسیه تزاری بود. در گوشه و کنار جزیره علاوه بر شریفان هاشمی که از طرف عثمانی بر حجاز تسلط داشتند، اشخاص دیگری از جمله آل مکرمی که اسماعیلی مذهب بودند، در دره نجران نزدیک مرزهای شمالی یمن، امام زیدی یمن در ارتفاعات این منطقه، خوارج در عمان و قبیله بنی خالد در واحه‌های غرب قطر در کرانه خلیج فارس تا کویت بودند و هر کدام داعیه امارت و استقلال داشتند. نفوذ و قدرت قبیله بنی‌خالد از قرن دهم آغاز شد و بعد از فتح احساء به دست سپاه عثمانی در نیمه قرن یازدهم تقریباً ضعیف شد تا اینکه در سال 1080 ق. استیلاء براک بن‌عزیز آل حمید خالدی در آن منطقه تجدید گردید و در نیمه قرن دوازدهم بخشی از عمان یعنی قسمت جنوب خلیج فارس را نیز فرا گرفت. در این میان سعود بن محمد بن مقرن بن فرحان بن ابراهیم (1137ق.) از قبیله مسالخ و از اعراب عنیزه به تدریج در درعیه و برخی از واحه‌های کوچک اطراف، امارتی تشکیل داد و بعد از درگذشت وی، پسرش، محمد، با محمد بن‌عبدالوهاب، مؤسس وهابیت، هم پیمان شد و جانشینان وی نیز به تدریج بر بخش مهمی از شبه جزیره عربستان چیره شدند.

یکی از شهرهای جزیره العرب درعیه بود که نزدیک ریاض پایتخت کنونی کشور عربستان سعودی قرار داشت و آن راتیره‌ای از قبیله دروع در نیمه دوم قرن نهم هجری بنا نهاد و به نام مسکن پیشین خود که از روستاهای قطیف بود، درعیه نام گذارد. رئیس قبیله در آن زمان مانع مریدی از قبیله غزه از دودمان عنز بن وائل بود که مردمانش در دو قریه کوچک در این منطقه فرود آمده بودند. فرزند او، ربیعه بن مانع، پس از وی ریاست قبیله را عهده دار بود و با آل یزید از قبایل دیگر عرب جنگ کرده بود. فرزندش، موسی بن ربیعه، در حال حیات او بر ریاست قبیله دست یافت و درصدد کشتن پدر بر آمد و لیکن ربیعه از چنگ او گریخت و به حمد بن حسن بن طوق، امیر عیینه، از شهرهای دیگر نجد پناهنده شد.

موسی با آل یزید که در مجاورت درعیه سکونت داشتند جنگید و محل سکونت آنان را به امارت خود اضافه کرد. بعد از موسی تنی چند از فرزندان و نوادگان وی به امارت رسیدند.

در سال 1139 یکی از نوادگان ربیعه بن مانع از آل مقرن با نام محمد بن‌سعود بر امارت درعیه دست یافت و تا زمان درگذشت، در سال 1179 به مدت 40 سال در آن منطقه فرمانروایی کرد. درعیه در آن زمان شهرکی بود که شمار خانه‌های آن از هفتاد تجاوز نمی‌کرد و محمد بن‌سعود، آن را با سبک ابتدایی قبیله‌ای اداره می‌کرد. بیست سال آغاز حکومت محمد بن‌سعود با آرامی و شبیه دوران فرمانروایی پیشین درعیه سپری شد و میان او و امیران دو شهر ریاض و عُیَیینه – که در نزدیکی درعیه قرار داشت – و نیز امارت دورتر، درگیری و برخوردی نبود تا آنکه در سال 1157 شیخ محمد بن‌عبدالوهاب از علمای عُیَیینه به درعیه آمد و با محمد بن‌سعود دیدار کرد و سپس آن دو به تدریج بر بخش مهمی از شبه جزیره عربستان غلبه یافتند.

پس از مرگ سعود پسرانش، محمد، ثُنَیان، فرحان و مَشاری به اشتراک، قلمرو کوچک پدر را اداره می‌کردند تا آنکه ثُنَیان در گذشت و دیگر پسران در همان قلمرو فرمان را به محمد دادند. از مهمترین وقایع آن زمان که سرنوشت و آینده خاندان آل‌سعود را تعیین کرد گسترش فعالیت محمد بن‌عبدالوهاب، مؤسس مذهب وهابیت، بود.

وهابیت و درعیه مهمترین و اصلی‌ترین دشمن خود را قبیله بنی خالد می‌دانستند. اولین درگیری میان وهابیت و قبیله بنی خالد که بزرگترین قدرت عربی بشمار می‌آمد آغاز شد. محمد بن‌عبدالوهاب در عُیَیینه به نشر افکارش پرداخت. عثمان بن‌معمر که از نیرومندترین امیران محلی نجد به شمار می‌رفت و سایر شیوخ نجد که خطر افکار وهابیت را برای خود اندک اندک احساس می‌کردند نتوانستند برای توقف آن کاری انجام دهند. به همین جهت شیخ سلیمان بن‌‌محمد خالدی، امیر بنی خالد (1148- 1165 ق.) که در احساء بود و قدرتش در سراسر شبه جزیره عربی مخصوصاً نجد و مناطق مرزی شام و عراق حکم‌فرما بود، عثمان بن معمر را وادار به اخراج شیخ از منطقه کرد و بدین نحو وهابیت در این منطقه با شکست روبرو شد. ولی بعدها اختلافات داخلی بین امرای قبیله بنی خالد سبب شد که وهابیت از فرصت به دست آمده استفاده کند و به پیشرفت خود در آن منطقه ادامه دهد.

ابن‌سعود و محمد‌بن‌عبدالوهاب برای گسترش نفوذشان با هم متحد ودر مدت زمانی اندک بر بخش بزرگی از نجد چیره شدند. محمد‌بن‌عبدالوهاب برای تسلط بر ریاض که از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود، دهام بن دواس، امیر آنجا را به اطاعت خواند ولی دهام نپذیرفت و حتی با کمک بیابان نشینان آل ظفیر بر اهالی منفوحه که به وهابیت گرایش داشتند هجوم برد و بعد از آن بود که پیکارهای بسیاری میان ابن‌سعود و دهام به وجود آمد به نحوی که در ظرف بیست و هشت سال، محمد بن‌سعود و فرزندش سی و پنج بار جنگیدند که از جمله آنها جنگ‌های معروف به شیاب و العبید است که هیچ کدام سرنوشت‌ساز نبود تا اینکه در سال 1167 دهام خواستار صلح شد محمد‌بن‌عبدالوهاب نماینده‌ای به آنجا روانه ساخت، اما دهام سال بعد پیمان را شکست و به صف مخالفان ابن‌سعود پیوست.

قبایلی مانند بنی خالد از احساء و آل مکرمی از نجران در جبهة مخالف وهابیون، باعث شدند تعدادی از شهرها که به اطاعت وهابیون بودند شورش کنند. از سوی دیگر در حُرَیملا نیز، تحریکات سلیمان بن‌عبدالوهاب، برادر محمد‌بن‌عبدالوهاب، که به عنوان قاضی به آنجا رفته بود در شورش مردم نقش مهمی داشت. حسن بن هبة الله امیر نجران که از اهل تشیع بود در رأس تعدادی از قبیله‌های یمنی برای خونخواهی یمنی‌هایی که در هجوم عبدالعزیز بن محمد فرمانده سپاه وهابیون، کشته و اسیر شده بودند به نجد تاخت و وهابیون را در حائل شکست داد. دهام‌بن دواس از عریعر، امیر احساء، در خواست جنگ با وهابیون کرد، اما او بعد از مبادله اسیران بازگشت و عبدالعزیز سپاه عریعر و دهام بن دواس را درهم شکست. سپس بر قبیله‌ها حمله برد و آنها را نیز دوباره فرمانبردار خود ساخت. بعد از این جریان بود که نیروهای وهابیون زیاد شدند و حملات خود را برای تسخیر سراسر نجد و سایر سرزمین‌های شبه جزیره عربی آغاز کردند و وضع اقتصادی منطقه درعیه نیز با غنایمی که در این جنگ‌ها بدست آمده بود به شدت رشد یافت. در سال 1161 اولین خبر در مورد وهابیت به دربار عثمانی رسید.

محمد بن‌سعود در سال 1179 پس از حدود چهل سال حکومت درگذشت و در درعیه به خاک سپرده شد در حالی که بر سراسر نجد دست یافت و حکومتی واحد در نجد تشکیل داد.

رسیدن خبر پیدایش وهابیت به ایران

رسیدن خبر پیدایش وهابیت به ایران مقارن با اوج قدرت ناوگان دریایی ایران در آب‌های خلیج فارس بود که شامل سه کشتی بزرگ و سه کشتی کوچک‌تر و تعدادی قایق و مرکز آن بندر بوشهر بود. ورود سپاه ایران به بحرین، حمله به بصره – که البته ناکام ماند – و فتح مسقط به دست میرزا محمد تقی خان شیرازی، والی فارس – که به کشته شدن سلطان بن‌مرشد، حاکم آن منطقه و جانشین شدن  سیف‌بن سلطان، از هوادارن دولت نادری بر مسند امارت عمان، انجامید، آن منطقه را جزو مناطق مالیات گزار ایران ساخت و دولت ایران را به فعال‌ترین حکومت متنفّذ منطقه بدل ساخت.

نقش ایران در خلیج فارس تا کشته شدن نادر در سال 1160 تحوّلی نیافت تا اینکه کریم خان زند با 18 هزار نفر به مسقط و عمان و بصره لشکر کشید و نفوذ و حاکمیت ایران در این زمان بار دیگر تثبیت شد، طوری که بعضی از مورخان بزرگ عرب به پیروی از برخی خاور شناسان در گذشت کریم خان زند را در سال 1193، آغاز دوره آزادی و استقلال اعراب کرانه باختری و جنوبی خلیج فارس دانسته‌اند. بعد از چند سال، خبر وهابیت و جنگ‌ها و فتوحاتشان به ایران رسید، اما ایران در این زمینه نفع و ضرر خاصی نداشت، چرا که هنوز نفوذ وهابیت به کرانه‌های خلیج فارس نرسیده بود. به همین جهت عکس العمل خاصی در زمان نادر شاه افشار و کریم خان زند نشان داده نشد.

مطابق برخی منابع، محمد بن سعوود پس از موفقیت‌های نخستین خود به فکر تشکیل حکومتی عربی افتاد اما از جهتی از قدرت امپراطوری عثمانی نگران بود و از سویی دیگر از نادر شاه افشار، پادشاه شیعه ایران هراس داشت.

 

2ـ عبدالعزیز بن‌محمد بن‌سعود (1218- 1179 قمری)

عبدالعزیز در زمانی که پدرش با محمد بن‌عبدالوهاب عقد اتحاد می‌بست، با او متّحد شد. او فرمانده بخشی از سپاه پدرش بود و همانطور که گفته شد داماد محمد‌بن‌عبدالوهاب و جانشین وی شد. او بزرگترین پسر محمد بن‌سعود و 39 سال عهده دار حکومت بود و اولین شخص از خاندان آل‌سعود است که لقب امام گرفت و سی سال از دوران حکومتش با قبایل بنی‌خالد، آل مکرمی، مُنتَفِق و امیران مخالف در شهرهای اطراف در حال جنگ بود. اولین نزاع عبدالعزیز سه سال قبل از مرگ پدرش یعنی در سال 1176 بود که با سپاهی به سوی احساء رفت و با عریعر بن‌دجین بن‌سعدون، امیر متنفذ بنی‌خالد، که دوره خلافت وی 1166 تا 1188 بوده است کارزار کرد.

عبدالعزیز در طول جنگ‌ها ابتدا بریده و تَنومه را گرفت و سپس به ریاض حمله کرد اما چون ناکام ماند، پایگاه حملات خود را در الغَذوانه، نزدیک ریاض بنا نهاد و همانطور که گفته شد، ریاض بنا نهاد و همانطور که گفته شد، ریاض برای وهابیون بسیار مهم قلمداد می‌شد. سپس در همان زمان به قصیم حمله و شهرک هِلالیه را تسخیر کرد و در راه بازگشت، گروهی از قبیله بنی خالد را سخت در هم شکست .در سال 1183 گروهی از وهابیون، شریف منصور از وابستگان شریف مکه را اسیر کردند، ولی عبدالعزیز او را آزاد کرد و به همین دلیل بعد ازچند سال، شریف مکه برای انجام اعمال حج به وهابیون اجازه داد.

سال بعد عبدالعزیز بر آل ظفیر حمله کرد و در سال 1186، آل جیش را مورد حمله قرار داد و سرانجام با حملات پی در پی در سال 1187 آن شهر را تسخیر نمود. در سال 1188 عیعر بن دُجَین، امیر احساء، همراه به قبایل بنی خالد و عنزه، بریده را در قصیم از تصرف آل‌سعود خارج کردند. اما عریعر که در حال پیشروی به سوی درعیه بود در همان سال در بریده درگذشت. بنی خالد تا زمان عریعر، بزرگ‌ترین قدرت عربی در جزیرة العرب بودند و وهابیون هم خواستار سازش با آنان بودند، چرا که توانایی مقاومت در برابر بنی خالد را نداشتند. اما بعد از مرگ عریعر، پسران او بر سر قدرت با یکدیگر اختلاف پیدا کردند. وهابیون هم از این نزاع استفاده کردند و ریاض و اطراف آن پس از سال‌ها به امارت درعیه ملحق شد. سال بعد عبدالعزیز، امیر نجران، به دعوت زید بن زامل، امیر دِلَم، با بسیاری از بیابان نشینان به حایر، قلمرو وهابیون تاخت. از سوی دیگر عبدالعزیز بن‌محمد برای انحراف مهاجمان بر یمنی‌های العَرقه هجوم برد و امیر نجران به ناچار با اهالی حایر صلح کرد و به ضُرمی رفت و چون در تسخیر آن سرزمین نیز شکست خورد، بازگشت. عبدالعزیز پسرش سعود را به تسخیر بریده فرستاد و او با برپایی پادگانی در نزدیک بریده، سرانجام با حملات پی در پی شهر را تسخیر کرد ولی سعدون بن عریعر آنجا را محاصره کرد عبدالعزیز با استفاده از اختلافات داخلی خانواده عریعر، به احساء حمله کرد. گروهی از افراد خاندان عریعر به عبدالعزیز پیوستند و گروهی جانب ثوینی بن‌سعدون را گرفتند که در نتیجه احساء به دو بخش تقسیم شد بخش جنوبی آن به تصرف عبدالعزیز در آمد.

حکومت نجد و کناره‌های خلیج فارس

نیروهای وهابی به سرعت به مناطق دیگر رسیدند به طوری که در سال 1194 نفوذ وهابیت تقریباً سراسر نجد را فرا گرفت. بنی‌خالد در برابر نیروهای روز افزون امارت درعیه کاری از پیش نبرد و در نبردهای سال‌های 1192، 93، 95، و 96 نیز پیشرفتی نکرد و بدین ترتیب، دست وهابیون تنها از مناطق حکومت و امارت بنی‌خالد در منطقه احساء و کرانه‌های خلیج فارس دور ماند. بعد از این تحوّلات در سال 1200 شورشی بر علیه سعدون در احساء روی داد که منجر به فرار او و پناه بردن به درعیه شد که به نظر مورخان شاید این شورش تحریکی از جانب عبدالعزیز بوده باشد. بعد از پایان یافتن دوران حکومت سعدون، عبدالعزیز همچنان در تضعیف نیروی بنی خالد در منطقه احساء سعی فراوانی نمود، به نحوی که برای دستیابی به منطقه احساء و کرانه غربی خلیج فارس ابتدا به ارعاب مردم در آن مناطق دست زد تا جایی که به قریه‌ای به نام فضول حمله برد و اهالی آنجا را مانند گوسفند سر برید. قبایل و مناطقی را که با بنی خالد هم پیمان بودند مورد حمله قرار داد. از جمله سپاه ثوینی، امیر قبایل مُنتَفِق، را با خشونت قتل عام کرد. در سال 1203و سال بعد از آن ارتش حکومت نجد، به شهرک مبرز در احساء دوبار پی در پی حمله کرد که نتیجه‌ای در بر نداشت تا اینکه در سال 1208 با حملات پی در پی و از راه اختلافات قبیله‌ای و محلی توانست احساء را تصرف کند و بر کناره‌های غربی خلیج فارس تلسط یابد.

تصرف احساء از نظر نظامی و سیاسی برای نجد بسیار مهم بود، اما از جهت دیگر، نفوذ تشیع در آن منطقه مخصوصاً قطیف مشکلات بسیاری برای دعوت وهابیت به بار آورد. تخریب مساجد اهل تشیع و سوزانیدن کتاب‌های دینی آنان نیز مشکلی را حل نکرد و مقاومت‌های شیعیان تا پایان حکومت نجد بزرگترین مشکل و معضل آن حکومت بود.

به علت فقدان همبستگی و سازماندهی مناسب بین امیران مخالف، اهل قصیم، مُنَیخ، الزلفی، یمانه و نیز زید بن زامل، امیر دِلَم، به وهابیت گردن نهادند و عبدالعزیز با تشکیل دولتی مقتدر پهنه‌ای از جَبَل شَمِّر تا کرانه‌های خلیج فارس را تحت قدرت و تسلط خود قرار داد.

عبدالعزیز و شریف مکه

محمد‌بن‌عبد‌الوهاب در زمان خودش کسانی را به مکه فرستاد تا از شریف مسعود اجازه حج بگیرند ولی شریف مسعود آنان را دستگیر وکافر خطاب کرد و به آنان اجازه حج نداد. بعد از مرگ شریف مسعود در سال 1165 برادرش، شریف مساعد بن سعید، جانشین او شد. وهابیون بار دیگر برای اجازه حج نزد او رفتند ولی او نیز امتناع کرد تا اینکه پس از درگذشت او در سال 1184 برادرش، احمد، به جای او نشست. امیر درعیه گروهی از علمای وهابی را نزد او فرستاد. شریف به علمای مکه دستور داد آنان را آزمایش کنند و علما پس از آزمودن، آنها را زندیق تشخیص دادند و شریف هم اجازه حج به آنها نداد. در سال 1186 شریف سرور بن مساعد، امارت مکه را از عمویش گرفت و اجازه زیارت خانه خدا را به وهابیون داد، مشروط بر اینکه جزیه بپردازند ولی آنان از پرداخت جزیه امتناع کردند. این مسئله باقی ماند تا اینکه در سال 1202 شریف غالب جانشین شریف سرور شد. در این هنگام بود که عبدالعزیز آماده جنگ با شریف مکه شد. عبدالعزیز که همواره در فکر تصرف مکه بود، زمان را برای این اقدام مناسب دانست و با بسیج جنگجویانی از قبایل و شهرهای در اختیار خود، به سوی مکه لشکر کشی کرد. از سوی دیگر شریف غالب از سراسر منطقه زیر نفوذ خود، در حدود ده هزار تن را بر ضد وهابیون به یاری طلبید و به سرکردگی شریف عبدالعزیز بن مساعد، برادرش، روانه تسخیر نجد شد.

عبدالعزیز سعودی حسن بن‌مَشاری را مأمور حمله بر بیابان نشینان طرفدار شریف کرد و او در ابتدا تعدادی از نیروهای خود را به جنگ با مردم وادی الدواسر فرستاد و خود نیز بر اعراب مُطَیر، اتباع حسن الدویش، هجوم برد و آنها را به سختی شکست داد.در این هنگام شریف عبدالعزیز بن‌مساعد، رهبر سپاه مکه، از برادرش، شریف غالب، کمک خواست و او نیز با سپاهی به برادرش پیوست، اما در اولین حمله در قریه الشَعری در حالی که بیش از چهل تن در آن وجود نداشت شکست خورد و سپس بلافاصله به مکه بازگشت.

حملات عبدالعزیز

وهابیون سپس به قبایل مُطَیر و شَمِّر حمله بردند و آنها را به عقب راندند، ولی سرانجام شکست خوردند. در همین ایام محمد‌بن‌عبد‌الوهاب پس از 92 سال زندگی در آخر شوال 1206 در گذشت.

از سوی دیگر حملات عبدالعزیز برای تسخیر احساء ادامه داشت تا اینکه در سال 1207 اعراب آنجا با وهابیون صلح کردند و زید بن عریعر امیر احساء به کویت رفت. در سال 1209 بار دیگر عبدالعزیز به جنگ با اعراب حجاز رفت. سال بعد بر اعراب عتیبه حمله کرد تا اینکه در سال 1211 تمامی احساء به اطاعت و حاکمیت وهابیون در آمد.

تصرف مکه به دست وهابیون

مخالفان وهابیت با کمک سلیمان پاشا، والی بغداد را واداشتند ثوینی بن عبدالله، امیر بنی مُنتَفِق، را برای فرماندهی نیروهای مخالف عبدالعزیز انتخاب کند. ثوینی نیز سپاهی گرد آورد و به احساء رفت. از سوی دیگر شریف غالب سپاهی به سردکردگی عثمان المضایقی به جنگ با آل‌سعود روانه کرد. در ابتدا به سپاه آل روق حمله برد ولی شکست خورد در این هنگام که سال 1212  بود، بسیاری از اعراب حجاز که بیشتر از قبیله العتبان بودند به وهابیت گرویدند. به همین سبب شریف غالب با سپاهی از مکه برای سرکوب قحطانیان بیرون آمد، اما در نبردی که در گرفت شریف جنگ را رها کرد. در این هنگام بیشتر قبایل حجاز به عبدالعزیز پیوسته بودند و برادر شریف نیز به وهابیون گرایش پیدا کرده بود. شریف غالب به ناچار به حاکمیت عبدالعزیزگردن نهاد ودر جمادی الاول 1213پیمان صلحی بین عبدالعزیز  و شریف غالب بسته شد که در آن، مرز سرزمین‌های دو طرف مشخص و قبایل تحت تسلط شریف و ابن‌سعود تعیین گردید و با این توافق که وهابی‌ها بتوانند به حج بروند، امنیت و آرامش حکم فرما شد.

در سال 1213 گروهی از نجدیان از جمله حمد بن ناصر از علمای وهابی در انجام مناسک حج شرکت داشتند. ولی امیر نجد در سال بعد یعنی سال 1214 حج گزارد. این اولین باری بود که امیر وهابی مناسک حج را به جا می‌آورد. در سال 1215 عبدالعزیز با پسرش، سعود و جمعی از مردم و عشایر نجد به قصد حج حرکت کردند، ولی در میانة راه عبدالعزیز بیمار شد و به نجد بازگشت. پسرش، سعود، اعمال حج را انجام داد و در مکه با شریف غالب دیدار کرد. در این سفر قبایل عسیر و تهامه و بنی حرب به سعود پیوستند و شریف غالب از این موضوع بسیار نگران شد. در همین زمان بود که میان اطرافیان شریف و عبدالعزیز جنگی درگرفت که درآن از گلوله استفاده شد وچند سال ادامه یافت. 13 برخورد جنگی  در میان طرفین رخ داد که منجر به تصرف شهر طائف در نزدیکی مکه به دست وهابیون شد. این واقعه در سال 1217 روی داد. در آن زمان آنها می‌خواستند به مکه بروند اما چون ایام حج بود صبر کردند تا ماه حج سپری شد و حجاج به اوطان خود بازگشتند. آن گاه روی به مکه نهادند تا اینکه روز هشتم محرم، سعود همراه وهابیون وارد مکه شد. صبح روز نهم محرم در حالی که جمع کثیری از مردم بیل به دست همراهشان بودند به خراب کردن قبور و گنبدها پرداختند، به نحوی که محل تولد پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله)، قبه روی چاه زمزم، قبه‌های اطراف خانه کعبه و تمامی بناهای بلندتر از کعبه خراب و طیّ سه روز تمام آن آثار محو شد.

حکمرانی شریف غالب بر مکه

سعود بیست و چهار روز در مکه ماند و سپس برای دستگیری شریف غالب، به سوی جده حرکت کرد و آنجا را محاصره کرد ولی به علت دفاع نیرومند جده نتوانست به آنجا وارد شود و از این رو به نجد بازگشت.

شریف غالب از غیبت سعود استفاده کرد و به مکه بازگشت و همراه با برادرش، عبدالمعین، که پیرو وهابیت شده بود و سعود وی را امیر مکه کرده بود توانست شهر را تصرف کند، اما وهابی‌ها حاضر نبودند مکه را از دست بدهند و شریف غالب مانند سابق در مکه حکمرانی کند. لذا دوباره آتش جنگ بین دو طرف شعله ور شد و تا سال 1220 ادامه یافت. در این سال صلحی برقرار شد که بر طبق آن قرار شد وهابیون وارد مکه شوند و پس از ادای مناسک حج به بلاد خود بازگرداند. از سوی دیگر شریف غالب از جنگ با وهابیون خسته شده بود و نیروی مقاومت در خود نمی‌دید و با این حال مایل به حفظ باقیماندة نفوذ خود بود. از این رو چاره‌ای ندید جز این که به مذهب وهابیون تظاهر کند و برای این منظور دستور داد باقی ماندة بقعه‌هایی را که وهابیون خراب نکرده بودند، ویران ساختند تا آنجا که در مکه و جده بقعه‌ای باقی نگذاشت.

در زمان عبدالعزیز حمله‌هایی به عراق و سوریه نیز انجام گرفت. اولین حمله به کربلا در زمان عبدالعزیز در سال 1214 و به دست پسرش، سعود، اتفاق افتاد که بدون نتیجه‌ای پایان گرفت.

قلمرو آل‌سعود در زمان عبدالعزیز از سواحل فرات و وادی سِرحان تا رأس الخیمه و عمان و از خلیج فارس تا کرانه‌های حجاز و عسیر امتداد داشت. به طور کلی دوران حکومت عبدالعزیز را باید عصر طلایی دوران 75 ساله نجد دانست چرا که در محرم 1218 پیش از کشته شدن عبدالعزیز و فرمانروایی سعود، حملات حکومت نجد به ثمر رسید و شهر مکه به تصرف سپاه نجد در آمد و بعد از آن شریف مکه به عنوان والی و نماینده حکومت نجد در آن شهر حکومت و فرمانروایی می‌کرد.

مرگ عبدالعزیز

عبدالعزیز در ماه رجب سال 1218 بعد از چیرگی بر طائف به دست مردی از اهل تشیع در جامع درعیه کشته شد. قاتل او، عثمان، از اهالی عماریه موصل عراق از وطن خود به قصد کشتن سعود بن عبدالعزیز برای رضای خدا حرکت کرده بود. همانطور که گفته شد، سعود در سال 1214 در کربلا که در نظر اهل تشیع، شهری محترم و مبارک است، مرتکب قتل و غارت شد. قاتل عبدالعزیز به سعود دست نیافت. لذا پدرش، عبدالعزیز، را از پای در آورد. او به صورت درویشی وارد شهر درعیه شد، خود را مهاجر معرفی و اظهار زهد و عبادت کرد و مطیع دستورات عبدالعزیز نشان داد.

عبدالعزیز نیز او را گرامی داشت و مال و جامه به او داد. در ماه رجب، هنگام ادای نماز عصر ، زمانی که عبدالعزیز به سجده رفته بود، عثمان که صف سوم جماعت بود به طرف عبدالعزیز رفت و با خنجری که داشت به او زد. عده‌ای ضارب را تعقیب کردند تا اینکه عبدالله بن‌محمد بن‌سعود، برادر عبدالعزیز، عثمان را از پای در آورد. عثمان نذر کرده بود از دین حنیف اسلام و مسلمین دفاع کند و از این رو دست به قتل عبدالعزیز زد.

دولت عثمانی و وهابیت

دولت عثمانی در خلیج فارس در ایام ظهور و وهابیت متزلزل بود، بصره که مخصوصاً از زمان صفویه، برای دولت عثمانی دروازة خلیج فارس بود، در این ایام نوعی حکومت نیمه مستقل داشت. در واقع سپاه ایران به ناچار از کمک اعراب مناطق خلیج فارس بیش از کمک دولت عثمانی بهره می‌برد طوری که سپاه ایران و اعراب سواحل خلیج فارس با یکدیگر در مواردی همکاری می‌کردند و دولت عثمانی چاره‌ای جز تسلیم در برابر این همکاری نداشت. دولت عثمانی چهار سال بعد از آغاز فعالیت‌های نظامی امارت درعیه، در سال 1162 از طریق نامه‌ای که اشراف مکه به باب عالی نوشته بودند از دعوت جدید آگاهی یافت.

در کتاب دوحة الوزراء، که به علت شاهد بودن خود مؤلف بر بسیاری از اتفاقات حائز اهمیت بسیار است، آمده است: «اولین درگیری با عراق در زمان عبدالعزیز بود. در سال 1214 زد و خوردی میان قبایل خزاعل و وهابیون در نجف اشرف در گرفت و حدود سیصد تن از وهابی‌ها کشته شدند. عبدالعزیز بن‌سعود به متصدیان امور در عراق نوشت که تا زمانی که دیة کشته شدگان پرداخت نشود صلحی که قبلاً بین عراق و نجد منعقد گردیده بود ملغی و بی‌اثر است. لازم به ذکر است که در سال 1213 علی پاشا به دستور والی بغداد، به نجد حمله برد و پس از وقایعی که رخ داد میان علی پاشا و سعود بن عبدالعزیز، قرار داد صلحی بسته شد که به موجب یکی از مواد آن، وهابیون نمی‌بایست به هیچ عنوان متعرض حجاج عراق می‌شدند و می‌بایست از حمله به عراق خودداری می‌کردند.

سلیمان پاشا، والی بغداد، برای اینکه قرار صلح به حال خود باقی بماند به یکی از افراد خود، عبدالعزیز  مشاوی، که عازم سفر حج بود دستور داد که پس از ادای فریضه حج نزد امیر وهابی رود و او را از ملغی ساختن پیمان صلح منصرف کند. عبدالعزیز مشاوی با امیر عبدالعزیز سعودی مذاکره کرد اما ناموفق ماند تا اینکه سرانجام امیر وهابی پیشنهاد کرد که در مقابل خون بهای کشته شدگان وهابی، به عشایر نجد اجازه داده شود احشام خود را در نواحی شامیّه، بین عنّه و بصره بچرانند و گفت اگر جز این باشد، پیمان را خواهد شکست. سپس عبدالعزیز مشاوی نیز قاصدی به بغداد روانه کرد و پیغام امیر وهابی را به آنان رسانید و اضافه کرد که وهابیون برای انتقام مقتولین خویش به سوی عراق در حرکتند. در سال 1216 بیماری وبا در بغداد شیوع پیدا کرد و وزیز هم از ترس وبا به شهر خالص رفت. در همین زمان شیخ حمود، رئیس قبیله مُنتَفِق، به والی گزارش داد که سعود بن عبدالعزیز با بسیاری از وهابیون به سوی عراق در حرکت است. والی بغداد هم به علی پاشا فرمان داد که در مقابل وهابی‌ها مقابله کند و مانع غارت اموال مردم شود. علی پاشا به طرف ناحیه الدوره حرکت کرد تا نیروی لازم را آماده کند که گروهی از عشایر نیز به او پیوستند. در همان زمانی که علی پاشا برای مقابله با نیروهای وهابی آماده می‌شد خبر هجوم وهابیون به کربلا و غارت و کشتن حدود هزار تن به علی پاشا رسید. علی پاشا، محمد بیک مشاوی را نزد وزیر فرستاد تا او را از این واقعه آگاه کند و خود او به سرعت به سوی کربلا رفت تا انتقام خود مقتولین را بگیرد و شهر را آزاد سازد. اما علی پاشا هنوز در شهر حله بود که به او خبر دادند وهابیون عصر هنگام به ناحیه اخضیر رفتند. علی پاشا نیز به دلایلی ناگزیر از ماندن در حله شد و نیروی کمی به کربلا فرستاد. آنان از ترس هجوم وهابیون، خزانة نجف را به بغداد فرستادند و در خزانه امام موسی کاظم(علیه السلام) قرار دادند. متصدی حمل خزانه حاج محمد سعید بیک بود. از سوی دیگر این اخبار و تدابیر که برای مقابله با وهابیون اتخاذ شده بود به اطلاع حکومت ایران نیز رسید.

حمله وهابیون به کربلا در دوره عبدالعزیز

از زمان تشکیل حکومت وهابی، محمد بن‌عبدالوهاب که اعراب را برادر یکدیگر می‌خواند در فکر رهایی سوریه و عراق از یوغ عثمانی بود. در اوایل حکومت به علت نابسامانی دولت وهابی این امر محقق نشد و فقط زد و خوردهایی در شهر‌ها و نواحی عراق انجام می‌گرفت.

حمله وهابی‌ها به عراق از سال 1214 آغاز شد و آن زمانی بود که سواران وهابی امیر قبیله خزاعل را در حال عَتَبه بوسی حرم مطهر مشاهده کردند و به او حمله کردند و خونش را ریختند. سپس درگیری بین اعراب خزاعل و سواران وهابی روی داد که موجب کشته شدن صد نفر از دو طرف شد.

اولین حمله سعودی به کربلا در سال 1216 در زمان عبدالعزیز و به دست پسرش، سعود، صورت گرفت که شاید بتوان علت عمده آن را عنا و دشمنی با اهل تشیع ذکر کرد. سعودیان ابهاماتی در مورد عقاید اهل تشیع مبنی بر زیارت قبور و احترام به زیارتگاه‌ها که موجب مخالفت با اهل تشیع می‌شد داشتند. علت برانگیزاننده حمله به کربلا و نجف را می‌توان تعدی قبیله اهل تشیع خزاعل به یکی از قافله‌های نجد بیان کرد.

در سال 1216 امیر سعود بن‌عبدالعزیز در رأس نیروهایی عظیم که قریب بیست و پنج هزار نفر از مردم نجد و عشایر حجاز و تهامه و نواحی دیگر بودند، به قصد عراق حرکت کرد و در روز عید غدیر که اکثر مردم کربلا به زیارت مخصوص امیرالمؤمنین به نجف رفته بودند، حمله نمود و به زور وارد شهر کربلا شد. در هنگام ظهر همگی با اموال و غنایم فراوان از شهر خارج شدند و در اطراف آبی به نام ابیض گرد آمدند. خمس اموال را خود سعود برداشت و بقیه را به هر پیاده یک سهم و به هر سوار دو سهم داد. وهابیون، آنان را کافر می‌دانستند. از این رو تمامی خزائن حرم و صندوق روی قبر را که زمرد و یاقوت و جواهرات دیگری در آن بود غارت کردند. آنان تمامی سکه‌ها و گوهرهای درخشان را نیز غارت کردند. صندوق قبر حبیب بن مظاهر را که از چوب بود شکستند و با آن چوب‌ها را در ایوانِ طرفِ قبله حرم مطهر، قهوه درست کردند. بعد از آن حادثه کربلا به صورتی در آمد که شعرا برای آن مرثیه می‌گفتند و نویسندگان برای آن مطلب می‌نوشتند و مردم به یاد آن می‌گریستند.

با توجه به نقل قولهای مختلف، تعداد وهابیون و مقتولین با اختلاف زیاد ذکر شده است اما تعداد حدود بیست هزار نفر برای مهاجمین و حدود پنج هزار نفر برای کشته شدگان به واقعیّت نزدیک‌تر است. وهابیون در کربلا طی شش ساعت چندین هزار عالم فاضل از علمای محققین و فضلای صاحب یقین را به قتل رساندند. اولین حمله جدی وهابیون همانگونه که گفته شد در سال 1216 بود که تعدادی کشته شدند و تعدادی از طرف مقابل را نیز کشتند تا اینکه سعود ناامید گشت و در عراق فساد و تباهی به راه انداخت و برنامه حج را سه سال تعطیل کرد.

در سال 1225 برخی از اعراب عنیزه که پیرو عقاید وهابی بودند نجف اشرف و کربلا را محاصره و زائران حسینی را که از زیارت نیمه شعبان باز می‌گشتند، قتل عام کردند که از این زائران حدود صد و پنجاه نفر عرب و غیر عرب کشته شدند. این، نمونه‌ای دیگر از حمله وهابیون به کربلا و نجف بود.

 

3- سعود بن‌عبدالعزیز (1229 – 1218 قمری)

بعد از مرگ عبدالعزیز، پسرش، سعود، معروف به سعود کبیر به جای او نشست. لقب کبیر به این سبب به او داده شده بود که او سعی فراوانی برای دست اندازی به نواحی مختلف داشت و با نفوذهای دیگر در جزیرة العرب و نواحی اطراف مبارزه می‌کرد. سعود به مدت دو سال نزد محمد بن‌عبدالوهاب درس خوانده بود و در علم تفسیر و فقه و حدیث دست داشت و خود جلسات درس تشکیل می‌داد.

وی در سال 1202 به پیشنهاد محمد بن‌عبدالوهاب ولیعهد شد و بعد از مرگ پدرش به فرمانروایی رسید. بعد از صلح با شریف غالب همانگونه که ذکر شد در کنار پدر جنگید، به حج رفت و سال بعد به تلافی حملات قبیله اهل تشیع خزاعل بر کاروان وهابیون و همچنین کینه دیرینه با اهل تشیع به کربلا تاخت و با این هجوم اولین شخصی است که به کربلا حمله کرده است.

سعود بعد از مرگ پدر ارتش بزرگی تشکیل داد وبر قبایل نافرمان حجاز و تیماء و خیبر استیلا یافت و تا کرانه‌های عمان تاخت، اما نتوانست بر عمان و سراسر سواحل جنوبی خلیج فارس با دخالت کمپانی هند شرقی چیره شود. زمانی که اهل تُربَه و خُرمَه دعوت وهابیت را پذیرفتند، شریف غالب که به ظاهر وهابیت را پذیرفته بود آشکارا به مخالفت پرداخت. از سویی دیگر اعدام روحانیونی که بر اعتقادات قدیم خود پافشاری می‌کردند و نابودی آداب و رسوم مردم فرصتی بود که شریف غالب همواره منتظر آن از سوی شریفان بود. (1221- 1220) سعود بر مکه تاخت و فرمانروای آنجا شد و شریف غالب را نیز به سمت فرمانروا از جانب خود ابقا نمود. شریف غالب قبول کرد که در برابر بازگرفتن حکمرانی، تابع آل‌سعود شود. به همین علت قوانینی را طبق نظرات سعود وضع کرد. استعمال دخانیات و تنباکو را منع  کرد. مردم را وادار نمود تا نماز را در مسجد و به جماعت بخوانند، مؤذنان فقط اذان بگویند و از درود بر پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) و پند و اندرز در ضمن اذان خودداری کنند. در سال 1221 به دستور سعودی‌ها در مکه گفته شد که از این پس هیچ یک از حجاج نباید موی چانه خود را بتراشد.

از جمله فتوحاتی که در زمان سعود انجام گرفت فتح مدینه بود که به موجب آن در سال 1220 به دست سعود در قلمرو حکومت نجد قرار گرفت و وهابیت به آنجا نفوذ کرد. اوّلین بار مدینه به دست سعود فتح شد.

ابن بشر می‌گوید که در حج هفتم سعود در سال 1225 من هم حاضر بودم. دیدم که سعود در حال احرام بر شتری سوار بود. ما در مسجد نَمَرِة در عرفات برای ادای نماز ظهر جمع بودیم. سعود در حالی که روی شتر بود خطبه بلیغی ایراد کرد. دید که شریف غالب سوار بر اسب به طرف سعود آمد و همراه شریف هم جز یک نفر کس دیگری نبود. سعود ازشتر پایین آمد و با شریف معانقه کرد و سپس وارد مکه شد. او مردانی را در بازار قرار داد که در هنگام نماز، مردم را به نماز وادارند. کمتر کسی دیده می‌شد که از خواندن نماز تخلف کند.

همانطور که گفته شد محمد بن‌عبدالوهاب، پایه گذار و پیشوای وهابیت، به تقلید از ابن‌تیمیه عقاید و آرایی را با عنوان سلف صالح ذکر می‌کرد. او برای تبلیغ این مذهب، نامه‌هایی را به دانشمندان و همچنین کشورهای اسلامی فرستاد. بعد از وی سعود بن عبدالعزیز نیز به همین نحو از او پیروی کرد.

سعود نامه‌ای به فتحعلی شاه در ایران نوشت و عقاید وهابیون را برای او شرح داد و او را برای پیروی از توحید خالص که شعار وهابیون است فرا خواند. در آن نامه گفته شده بود که دانشمندی از نجد نزد شاه فرستاده خواهد شد تا او را بر حقیقت و طریقه وهابی آگاه کند. فتحعلی شاه هم در پاسخ گفت: «مذهب شما جز آن است که دعوی می‌کنید، بنابراین این در فرستادن دانشمندی از خود شتاب کنید تا چنانچه در گفته خود در پیروی از توحید خالص راستگو باشید به حسینعلی میرزا، فرمانروای سواحل عمان فرمان می‌دهیم تا شما را یاری کند.»

حمله به کربلا و نجف در دوره سعود بن‌عبدالعزیز

قبل از صبح نهم صفر 1221، وهابیون به نجف حمله بردند ولی نتوانستند شهر را متصرف شوند. در جمادی الاخر سال 1222 نیز سعود با بیست هزار سرباز به عراق هجوم آورد اما اهالی شهر در پشت دروازه‌ها مقاومت کردند. روحانیون نجف نیز در برج و باروی شهر موضع گرفتند و از آن دفاع کردند. رهبر مذهبی نجف در آن زمان، شیخ جعفر کاشف الغطاء، فرمانده مدافعان شهر شد. حملات بعدی سپاه نجد به کربلا نیز ناکام ماند و از جمله آنها حمله‌ای در سال 1223 توسط اعراب عنیزه بود که پیرو عقاید وهابی بودند. نجف اشرف و کربلا به دست آنان محاصره شد و تعدادی در حدود صد و پنجاه نفر از زائران که بیشتر آنان ایرانی بودند و از زیارت نیمه شعبان باز می‌گشتند به دست نجدیان کشته شدند.

حمله وهابیون به نجد و موضع‌گیری ایران

موقعیت سپاه نجد در تصرف کربلا و ویران ساختن حرم حسینی(علیه السلام) از طرفی موجب خشنودی حکومت وهابی و دسترسی به مناطق دیگر بود و از جهت دیگر خشم مسلمانان به خصوص دولت ایران و عثمانی را برانگیخته بود که همگان حکومت عثمانی را سهل انگار می‌دانستند. این حمله که مقارن حکومت فتحعلی شاه در ایران بود دولت ایران را به شدت متأثر ساخت. فتحعلی شاه، اسماعیل بیک بیات غلام خاصه شریفه را نزد سلیمان پاشاه فرستاد که اگر دولت عثمانی در فکر مبارزه و مقابله با نجدیان بر نیاید، دولت ایران به فکر چاره افتد و تا کار حکومت نجد از این بالاتر نگرفته باید به فکر چاره افتاد. سلیمان پاشا در جواب فتحعلی شاه گفت که ما به فکر تهیه و تدارک هستیم، ولی اندکی بعد سلیمان پاشا درگذشت و با تنش‌ها و تحوّلاتی که در حکومت عراق رخ داد دولت عثمانی نتوانست به وعده خود عمل کند. حتی دولت ایران در حمله وهابیون در سال 1216 به کربلا از وسایل گوناگونی برای مبارزه با حکومت نجد استفاده کرد، به نحوی که سپاه ایران در سال 1218 به نجد حمله کرده و حتی مسافتی را در آن خاک پیش تاخته بود. در مورد وقایع این سال آمده که سپاه نجد، جده و مکه را فرو گذارند، زیرا به آنان خبر رسید که ایرانیان به بلاد درعیه حمله برده‌اند و بخشی از آن را تصرف کرده‌اند و از سویی دیگر دولت ایران به تقویت امکانات دفاعی عتبات عالیات و مرمت ویرانی‌های کربلا پرداخت. از جمله قلعه کربلا را که به سبب ظهور وهابی‌ها و دست‌اندازی ایشان آسیب دیده بود تعمیر و مرمت کرد، تزیینات حرم مقدس حسینی(علیه السلام) را بازسازی نمود، آینه کاری روضه مطهر و ایوان و ضریح نقره و مناره آستانه را زراندود ساخت و قندیل طلا در روضه منور نصب کرد. همچنین بنای مدرسه و تعمیر خیمه گاه و افزودن کتیبه کاشی از دیگر کارهای وی برای نوسازی آستان مقدس حسینی(علیه السلام) و کربلا بود. وی همچنین قلعه‌ای جدید در نجف اشرف بنا کرد که در برابر حملات نجدیان به خوبی مقاومت می‌نمود، زیرا قلعة پیشین در اثر حملات نجدیان بسیار سستپی و آسیب پذیر بود.

عثمانی‌ها و وهابیون

محمد علی پاشا بعد از تحکیم قدرت در مصر تصمیم گرفت که امپراتوری قدرتمندی به وجود آورد و برای این تحقق ایده، از سال 1226 به بعد دائماً در جنگ بود. طی دو دهه مصریان تقریباً سراسر ممالک شرق عربی را تسخیر کردند. از سویی دیگر آل‌سعود نیز اماراتی را تشکیل دادند و قلمروشان از دریای سرخ تا خلیج فارس گسترده شده بود و امر حج را زیر نظر خود بر پا می‌کردند و سعی در تشکیل امپراتوری وسیع عربی داشتند و این امر باب عالی، دربار عثمانی، را در قسطنطنیه به وحشت انداخته بود، زیرا استیلای حکومت نجد بر اماکن مقدس اسلامی و گسترش روز افزون دامنه آن مشهود بود و از این زمان درگیری بین عثمانی‌ها و وهابیون آغاز شد. البته عوامل دیگری نیز وجود داشت که کینه توزی و دشمنی عثمانی‌ها را نسبت به آل‌سعود بیشتر می‌کرد، از جمله اینکه وهابیون از ورود محملی که هر سال با تشریفات خاصی به حرمین شریفین آورده می‌شد جلوگیری کردند. این رسم از سال 648 در زمان شجرة الدر، فرمانروای مصر، پایه‌گذاری شده بود. او روانه مکه شد و با خود محملی آراسته  به حریر و سنگ‌های قیمتی و هدایای بسیاری برای خانه کعبه و حرم پیامبراکرم(صلّی الله علیه وآله) همراه کرد که پس از آن فرستادن محمل یا هدایا برای کعبه و حجره پیامبراکرم(صلّی الله علیه وآله) ادامه یافت ولی وهابیت آن را منع نمود. به علاوه خواندن خطبه به نام سلطان عثمانی هم ممنوع شد و از همه مهم‌تر اینکه سعود در نامه‌ای رسمی به والی دمشق نوشته بود: «نه تنها تو باید مذهب وهابی را بپذیری بلکه خود سلطان عثمانی هم باید به آن بگرود.» سلطان سلیم سوم و سلطان محمود دوم، سلاطین عثمانی، فعالیت‌های فراوانی برای سرکوبی وهابی‌ها انجام دادند اما بی نتیجه و بی فایده ماند. باب عالی از یک سو گرفتار کشمکشهای داخلی و از سوی دیگر با شورش خلق‌های بالکان و جنگ با روسیه روبرو بود. باب عالی که وهابیت را خطر بزرگی برای خود احساس می‌کرد، از طریق نبردهای نامنظم خود و تحریک امیران عرب به رویارویی با نفوذ آل‌سعود و وهابیت می‌پرداخت. پاشاهای عثمانی در بغداد، دمشق و حدیده فقط به دفع حملات می‌پرداختند و حالت تهاجمی نداشتند.

اولین بار در سال 1226 سلطان محمود دوم به پاشای مصر محمد علی متوسل شد. محمد  علی نیز به دلیل موافقت تجار مصری با حمله به عربستان موافقت کرد. تجار به علت جلوگیری از رفت و آمد حجاج و قطع تجارت، به زیان‌های هنگفتی دچار شده بودند و به همین جهت برای تجهیز ارتش و تدارک هزینه لشکرکشی، به میزان قابل توجهی کمک کردند. هدف اصلی محمد علی، تصرف عربستان و ثروت آن بود. وهابی‌ها در مبارزه بر سر ایالات عربی امپراتوری عثمانی، رقیب محمد علی به شمار می‌آمدند.

محمد علی، توسون بیک، فرزند شانزده ساله خود را با هشت تا ده هزار نفر از مصر و مغرب به جنگ با وهابی‌ها فرستاد. مشاور توسون و فرمانده واقعی سپاه احمد آقا ملقب به بنا پارت بود. مصریان به صورت پیاده نظام به وسیله کشتی و سواره نظام از طریق خشکی به سوی نقطه مورد نظرشان در حرکت بودند و بندر نیبو واقع در شبه جزیره عربستان را اشغال کردند و آن را به صورت سکویی برای عملیات جنگی  علیه وهابی‌ها در آوردند. تعدادی از مصریان از شدت گرما و بی آبی و بعضی نیز به علت بیماری تلف، بسیاری نیز کور و طعمه شن‌های روان گردیدند.

تعداد مصریان همانگونه که ذکر شد در حدود هشت تا ده هزار نفر بود، در حالی که نفرات وهابی چند برابر آنها بود ولی از جهت تجهیزات نظامی مصریان مجهزتر بودند. فرمانده وهابیون نیز امیر عبدالله و فیصل از پسران سعود بودند. ابن بشر نجدی شمار مقتولین ترک را در این حمله بیشتر از چهار هزار تن و کشته‌های سعودی‌ها را در حدود ششصد تن ذکر کرده است. نیروهای مصری در دره‌ای نزدیک الصفراء به دست عبدالله و فیصل غافلگیر شده بودند.

حمله دوم محمد علی پاشا و فتح مکه و مدینه

حمله دوم محمد علی پاشا در سال 1227 با سپاهی انبوه‌تر و مجهزتر به حجاز انجام شد و مصریان با پشتیبانی شیوخ عرب که به آنها وعده دروغ داده بودند و قوای کمکی مصر بار دیگر به حمله پرداختند. در همان سال مصریان مدینه را محاصره و سپس آنجا را فتح نمودند. در این جنگ چهار هزار سعودی کشته شد و فرمانده شهر مدینه درخواست صلح کرد.

بعد از مدتی به مکه حمله کردند و شریف غالب بر خلاف پیمانی که با سعود بسته بود با ترکان موافقت کرد و به سپاه خود دستور داد به سپاه ترک ملحق شوند و بدین ترتیب نیروهای مصر بدون هیچ برخوردی شهر مکه را تصرف کردند و بعد از چندین سال، سپاه مصر بار دیگر مکه و مدینه و طائف را تسخیر کرد ولی پیشروی آنان در تربه و الصیف متوقف شد.

محمد علی پاشا در ذی القعده سال 1228 با کاروان حج مصری و سپاهی عظیم وارد مکه شد و شریف غالب به دیدار او رفت. محمد علی پاشا در ابتدا او را گرامی داشت ولی در یکی از دیدارهای شریف، دستور توقیف و مصادره اموالش را صادر کرد و او را به جزیزه سالونیک (در یونان) تبعید کرد. او تا سال 1331 در آنجا بود و در آن سال به مرض طاعون درگذشت.

موضوع فتح مکه و مدینه به دست امپراتوری عثمانی موجب شد که بسیاری از مناطق نجد نیز سر از اطاعت حکومت مرکزی فرو پیچند و دربار درعیه را با مشکل مواجه کنند. از سوی دیگر کوشش‌های سعود نیز برای صلح به نتیجه نرسید.

وهابیون و حمله‌های آنان به کشورهای مختلف

مسقط و عمان که در سال 1198 بعد از درگذشت  احمد بن‌سعید فرمانروای آن منطقه، دچار تحولاتی در سطح منطقه بود با حملات سپاه نجد روبرو شد. این حملات در سال 1215 تا پایان دوره حکومت سعود بن‌عبدالعزیز ادامه داشت و فرمانروایان مسقط و عمان نیز به ناچار و از روی اجبار حکومت نجد را پذیرفتند و با دادن هدایا و پول، دربار نجد را از خود راضی کردند. مردم عمان در سال 1223 جزء رعیت پادشاه نجد بودند. بحرین نیز همه ساله به حکومت نجد خراج می‌پرداخت و در سال‌های 1223 و 1218 جزء متصرفات حکومت عربی نجد بوده است تا اینکه در سال 1224 نجد رسماً آن را به قلمرو خود افزود و بدین ترتیب دربار نجد این چنین به سوی هدف اصلی خود که بنیانگذاری امپراطوری نیرومند عربی در شبه جزیره و عراق و شام بود و پیش می‌رفت.

اولین حمله نجد به عراق در سال 1212 به سماوه و سوق الشیوخ و با حملات پی در پی به نجف اشرف و حله و بصره و بغداد آغاز گردید. این حملات با هجوم به کربلا و قتل عام مردم آن شهر در سال 1216 به اوج خود رسید که پیش از این شرح داده شد و  البته بعد از کشته شدن عبدالعزیز به دست مردی از اهل تشیع کرد عراق در سال 1218 شدت بیشتری یافت.

ایران، حکومت نجد، موضوع مسقط

در این بخش تأثیر پیدایش و گسترش حکومت نجد را در سیاست منطقه‌ای دولت ایران در خلیج فارس و همچنین اقداماتی را که در بیست و پنج سال یعنی سالهای 1208 تا 1233 به خاطر وجود این حکومت در آن سوی مرزهای کشور انجام شد بررسی می‌کنیم.

در بخش مسائل منطقه‌ای مهمترین مسئله‌ای که تشکیل حکومت عربی جدید پدید آورد، موضوع دست اندازی نجد بر بحرین و مسقط و روابط اعراب سواحل خلیج فارس با آن بود. همانطور که گفته شد، در گذشت کریم خان زند با اغتشاشات و کشمکش‌هایی که در داخل کشور پدید آمد، قدرت ایران را در خلیج فارس تا حدی، ولی نه به طور کامل از میان برد، به طوری که بحرین از سال 1192 تا 1196 همچنان در تصرف دولت ایران و تابع حکومت بوشهر بود. بعد از درگذشت کریم خان زند قبیله عرب عتوب (بنی عتبه) که در بندر زیاره ساکن بودند به بحرین حمله کرد. شیخ نصر، حکمران بوشهر، نیز به دستور علی مراد خان زند سپاهی به سرداری برادرش به بندر زیاره فرستاد تا آنجا را محاصره کند. عتوب که قدرت مقاومت در برابر نیروهای بوشهر را نداشت پیشنهاد بازگرداندن اموال غارت شده را کرد تا صلح در بین آنها برقرار شود ولی سرانجام جنگی در گرفت و بر خلاف انتظار، سپاه بوشهر از بین رفت و عتوب بر بحرین دست یافت. علی مراد خان زند حمله دیگری را تدارک دیده بود ولی درگذشت.

در سال 1213 امام مسقط به دستور بیگلر بیکی فارس با چند کشتی از نفرات مسلح به بحرین رفت و کشتی‌های آنان را تصرف کرد. سال بعد امام مسقط با همراهی ایرانیان به بحرین حمله و آن منطقه را تصرف کرد.

عتوب نیز به بندر زیاره پناهنده شد و از حکومت نجد کمک خواست و حکومت نجد نیز آن را پذیرفت و سال بعد عتوب با پشتیبانی سپاه نجد به بحرین حمله ور و حاکم آن منطقه شد. این نخستین برخورد حکومت ایران در خلیج فارس با حکومت جدید نجد بود. بعد از این پیروزی عتوب به دستور نجد، کشتی‌هایی را که به ایران یا بصره می‌رفتند مورد حمله قرار داد. این وضع غیر قابل تحمل بود تا اینکه در سالهای 1215 و 1216 دو دولت ایران و عثمانی، امام مسقط را تشویق به حمله به نجد نمودند. زیرا خطر نجد آشکار شده بود و باعث شده بود که راهزنی‌های دریایی، سراسر خلیج فارس را فراگیرد و به علت همین خطر بود که همه نیروهایی که در خلیج فارس مصالح و منافع بازرگانی داشتند علیه حکومت جدید عربی متحد شدند.

مسقط و زنگبار از قدیم تحت فرمان یک امام بود، بدین صورت که شاخه‌ای از آل بویه بعد از انقراض آن سلسله در ایران به زنگبار رفتند و سالیانی دراز در آن سرزمین فرمانروایی نمودند. بنابر این روابط ایران و مسقط از قرن‌های نخستین هجری و دست کم از قرن پنجم مورد مطالعه است. از جمله نشانه‌های روابط عمیق ایران و مسقط در دوره فتحعلی شاه، مسئله دست اندازی نجدیان بر مسقط و دفاع ایران از تمامیت ارضی آن سرزمین بود که به نبرد سپاهیان ایران و نجد انجامید و با شکست نجد پایان یافت. مسقط با گسترش روز افزون قلمرو نجد، در ابتدا زیر نفوذ آن حکومت قرار گرفت و جزو متصرفات آن شد، لیکن نجد در این حد هم قانع نشد و درصدد حمله‌ای همه جانبه به مسقط بود که با کشته شدن عبدالعزیز در سال 1218 این مسئله به تأخیر افتاد. در سال‌های بعد نیز نجدیان به دست اندازی‌هایی به مسقط می‌کردند تا آنکه امام مسقط در سال 1226 به دولت ایران شکایت کرد و دولت ایران نیز این فرصت را غنیمت شمرد و به یاری مسقط برخاست. همچنین در سال 1226 بود که بحرین از حکومت نجد جدا شد و مجدداً به دست عتوب افتاد.

درباره وقایع سال 1226 آمده است: امام مسقط به شاهزاده حسینعلی میرزا، فرماندار فارس اطلاع داد و بر حسب فرمان او، صادق خان دولوی قاجار که در جنگ با اعراب تجربه داشت، با فوجی از سپاه ایران به مسقط رفت و در آنجا نیز گروهی به آن سپاه پیوست و تا حوالی درعیه پیش رفت.

امیر سعود نیز برای رویارویی با سپاه ایران، سیف بن مالک و محمد بن‌سیف را با گروه بسیاری از اعراب گسیل داشت و جنگ سختی بین دو لشکر رخ داد و سیف و محمد با زخم‌های بسیار گریختند و نبرد به نفع مسقط خاتمه یافت.

بعد از شکست نجدیان از سپاه ایران در مسقط در سال 1226 و شکست دیگرشان از نیروهای محمد علی پاشا در حجاز در سال 1227، که مکه و مدینه را نیز از دست داده بودند، آنها سخت نگران بودند، مخصوصاً اینکه حملات جدیدی از سوی دولت ایران در کناره‌های جنوبی و غربی خلیج فارس انتظار می‌رفت و بدین سبب دولت نجد چاره را در کنار آمدن با دولت ایران دید. در سال 1227 فرستاده‌ای با نام ابراهیم بن عبدالکریم به ایران فرستاد و آن زمانی بود که ایران حمله‌ای همه جانبه بر علیه نجد را در نظر داشت اما امکانات لازم را در اختیار نداشت؛ بدین سبب از فرستاده حکومت نجد به گرمی استقبال شد. با شکست‌های دولت نجد از نیروهای ایران و عثمانی در شرق و غرب جزیره، حکمران عتوبی بحرین در سال 1228 در برابر حملات خارجی ناچار به استمداد از دولت ایران شد. این اتفاقات تا مرگ سعود بن عبدالعزیز در 11 جمادی الاول سال 1229 ادامه یافت. سعود در سن 68 سالگی به بیماری التهاب مثانه از دنیا رفت.

 

4- عبدالله بن‌سعود (1233- 1229 قمری)

بعد از مرگ سعود، با فرزندش عبدالله بیعت شد و رشته کارها به دست او افتاد، اما او در برابر حملات متوالی مصریان سخت به تنگنا افتاد.

حمله عثمانی‌ها در زمان سعود

در جنوب، وهابیون نیروی بزرگی در اختیار داشتند که در واحه‌های تربه متمرکز بود و راه نجد به یمن را کنترل می‌کرد. تربه پایگاه نیرومند وهابیون در جنوب بود که برای عملیات ایشان در جنوب کشور مورد استفاده قرار می‌گرفت. منطقه عملیاتی محمد علی پاشا هم در جنوب حجاز و عسیر بود. او شخصاً جنگ با وهابی‌ها را فرماندهی می‌کرد. در سال 1229 در جنگ بصال، در شرق طائف، مصریان ارتش سی هزار نفری جنوبیان را که تحت فرماندهی فیصل برادر عبدالله بود، شکست دادند و نیروهای وهابی را در جنوب به کلی از بین بردند و بدین ترتیب محمد علی، تربه را اشغال کرد و به عسیر تاخت، ولی در سال 1230 محمد علی ناگهان مجبور شد عربستان را به قصد مصر ترک گوید و موقتاً از فکر تصرف یمن چشم پوشد. پسر محمد علی، توسون پاشا، هم به حملات خود ادامه داد. او در همان سال به نجد رفت و رأس المنیعه را گرفت.

عبدالله بن‌سعود به مقابله رفت، ولی چون کاری از پیش نبرد صلحی میان آنان منعقد شد که به موجب این پیمان، نجد و منطقة کاظم در اختیار وهابی‌ها باقی ماند و حجاز به مصر واگذار شد. علاوه بر آن عبدالله نیز مجبور شد زعامت عثمانی‌ها را به رسمیت بشناسد و از فرمانروای مصر پیروی کند. وی همچنین قول داد که سلامت حجاج را تضمین کند، گنجینه‌هایی را که وهابی‌ها از مکه دزدیده بودند بازگرداند، بدعت‌های مذهبی را ترک گوید و دستورات سلطان عثمانی را اطاعت کند. پس از انعقاد پیمان صلح، توسون بیک پادگان‌هایی را در شهرهای عمده حجاز مستقر کرد و خود عازم مصر شد و بدین ترتیب نخستین مرحله جنگ پایان یافت.

حمله عثمانی‌ها و اردوکشی ابراهیم

وهابیون که شرایط تحقیر آمیزِ صلح تحمیلی توسون بیک را به سختی تحمل می‌کردند، خود را برای جنگ جدید آزادی بخش آماده می‌کردند. این پیمان مورد تأیید محمد علی و سلطان عثمانی نیز نبود، به همین علت بار دیگر در سال 1231 جنگی به رهبری ابراهیم، فرزند ارشد محمد علی، که از مردان آهنین و سرداران برجسته بود آغاز شد. توسون پاشا در سال 1231 مدتی قبل از این جریان درگذشته بود. ابراهیم طی دو سال، مراکز عمدة منطقة کاظم و نجد را محاصره و آنجا را تبدیل به صحرا نمود.

مصریان که چاه‌ها را ویران و درختان خرما را قطع می‌نمودند، خانه‌ها را به آتش می‌کشیدند، به ناموس مردم حمله می‌کردند، چنان رعب و وحشتی در دل قبایل به وجود آوردند که بسیاری از آنها نزد او آمدند و اظهار اطاعت کردند و حاضر شدند در راه او جنگ کنند. ابراهیم تا اوایل سال 1232 در حناکیه ماند. سپس به ناحیه رَجله در نجد حمله کرد. قدرت ابراهیم از جهت تجهیزات جنگی و توپ‌های قوی و نیز از جهت سپاه از عبدالله بیشتر بود و ابراهیم به تدریج ناحیه رسّ و شهر خبراء و عنیزه، از نواحی نجد را متصرف شد و شهر شقراء، در نجد را با مسالمت به تصرف در آورد. حملات مصریان به نقاط مختلف حجاز و نجد روز به روز بیشتر می‌شد تا اینکه سرانجام در ماه جمادی الثانی سال 1233 به دروازه‌های درعیه رسیدند و بعد از محاصره‌ای پنج ماهه، درعیه را متصرف شدند. تعدادی از امرای سعودی را در دهانه توپ گذاشتند و تعدادی را تیر باران کردند و امیر عبدالله تسلیم شد. بعد ازنابودی درعیه لشگریان ابراهیم به سوی قطیف و احساء رفتند و خویشاوندان امیر و رهبران وهابی را دستگیر و به مصر اعزام کردند.

پایان حکومت هفتاد و پنج ساله نجد و ویرانی شهر درعیه

بعد از دو روز ابراهیم پاشا به عبدالله دستور سفر به اسلامبول و روبرو شدن با سلطان عثمانی را داد و عبدالله را با سپاهی تحت حافظت کامل به باب عالی، دربار عثمانی رسانید. او در محرم سال 1234 وارد مصر شد. زمانی که عبدالله بر محمد علی پاشا وارد شد، پاشا به احترام او از جا برخاست و او را در پهلوی خود نشاند. همراه عبدالله صندوق کوچکی بود محمد علی پاشا س‍ؤال کرد که این چیست؟ جواب داد: این را پدرم از حجره، یعنی بقعه مطهر پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) برداشته است و من آن را نزد سلطان عثمانی می‌برم. محمد علی دستور داد صندوق را باز کردند. درون آن سه نسخه از قرآن مجید متعلق به خزانه پادشاهان بود. همچنین 300 دانه مروارید بزرگ و دانه‌ای زمرد بزرگ و ظرفی مطلّا در آن بود. محمد علی گفت شما غیر از اینها، اشیای دیگری نیز از حجره دارید؟ عبدالله گفت این نزد پدرم بود و او آنچه در حجره می‌یافت به خود اختصاص نمی‌داد، بلکه اعراب و اهل مدینه و خواجگان حرم و شریف مکه نیز آنها را برده‌اند. سپس محمد علی پاشا، امیر عبدالله را روانه اسلامبول کرد و پس از گرداندن او و یارانش در بازارها و در جلو قصر سلطان، آنها را در ناحیه‌ای از شهر اسلامبول در صفر سال 1234 به دار آویخت و به این ترتیب حکومت هفتاد و پنج ساله نجد پایان یافت.

ابراهیم پاشا بعد از دستگیری عبدالله در حدود نه ماه در درعیه ماند و دستوراتی را مبنی بر تبعید همه آل‌سعود و خاندان شیخ محمد به مصر صادر کرد. افراد این دو خاندان از مرد و زن و کودک به مصر کوچ داده شدند. در ماه شعبان 1234 محمد علی پاشا در نامه‌ای دستور ویران کردن شهر درعیه را به ابراهیم داد. ابراهیم نیز به اهل درعیه دستور داد از شهر بیرون روند. سپاهیان مصری درختان را قطع و خانه‌ها را در حالی که هنوز خالی از سکنه نشده بود  ویران می‌کردند. شهر را به صورتی تلی از خاک در آوردند و قلعه‌ها و استحکامات نجد را سپاهیان دیگری ویران کردند.

در خلال این حوادث یک نفر از اهالی نجد به طور ناگهانی به ابراهیم پاشا حمله کرد و با خنجری که در دست داشت قسمتی از جامه و زین اسب او را درید ولی به خود آسیبی نرسید.

از سوی دیگر ابراهیم پاشا در نیمه سال 1234 به مصر بازگشت و حکومت حجاز را به یک پاشای دیگر سپرد که مسؤول تعیین شریف مکه بود. البته با وجود پادگان‌های مصری، کوه‌ها و صحراهای عربستان مرکز دائمی شورشیان و قیامهای وهابیون بود.

 

5- مَشاری بن‌سعود (1235 – 1234 قمری)

همانطور که گفته شد دولت عثمانی به زعم خود حکومت وهابیون و آل‌سعود را برانداخته بود، در حالی که عده‌ای از این دو خاندان فرار کرده بودند که بعداً اقدام به تشکیل مجدد حکومت آل‌سعود کردند. از میان آنان می‌توان به امیر ترکی بن امیر عبدالله بن‌محمد بن‌سعود و همچنین برادرش، زید و علی بن محمد بن‌عبدالوهاب اشاره کرد که به قطر و عمان گریخته بودند. در اواخر سال 1234 محمد بن‌مَشاری بن‌مَعمَر، خواهرزاده سعود بن‌عبدالعزیز، که در هنگام خرابی درعیه به دستور ابراهیم پاشا از آنجا به عُیینه رفته بود در طمع حکومت نجد به درعیه بازگشت. او به مقابله با ابن معمر، امیر عُیینه و متحد مصریان رفت ولی سرانجام گرفتار شد و در اردوگاه مصریان درگذشت و به قولی کشته شد. همچنین گفته شده که محمد علی پاشا از مصر، حسین بیک را برای سرکوب مَشاری روانه کرد و او مَشاری را اسیر کرد و به مصر فرستاد و او در راه مُرد. بدین ترتیب مرحله از تاریخ وهابیت به پایان رسید.

 

مرحله دومِ خاندان سعود

6- ترکی بن‌عبدالله (1249- 1236 قمری)

بعد از آنکه ابراهیم، نجد را ترک کرد، وهابیون به رهبری یکی از بستگان امیر آل سعود، شورشی در درعیه آغاز کردند ولی مصریان آن را سرکوب نمودند. بار دیگر در سال 1236 وهابیون شورش کردند که رهبری این شورش را ترکی بن عبدالله در دست گرفت و توانست دوباره دولت وهابی را احیا کند. وی پایتخت خود را درعیه قرار داد. در اواخر سال 1237 ترکی به علت قدرت و نیروی فراوانی که داشت دایره متصرفاتش را روز به روز بیشتر میکرد تا اینکه حسین ابو ظاهر از سوی عثمانی‌ها به نجد رسید. ترکی به همراه پسرش، فیصل، به مقابله رفت و پس از مدتی جنگ و گریز، آنها را از نجد بیرون راند و در همان سال بود که بر پادگان ضعیف مصر در ریاض چیره شد و این شهر را – که هم اکنون پایتخت فعلی عربستان سعودی است – به سبب داشتن استحکامات بهتر مرکز قرار داد. بدین ترتیب حکومت و قدرت از خاندان عبدالعزیز بن‌محمد به خاندان عبدالله بن محمد منتقل شد. از سوی دیگر  نیرویی از مصر به سمت مراکز وهابی اعزام شد، ولی از گرسنگی و تشنگی و امراض مسری و حملات چریکی از پای درآمد. محمد علی مجبور شد فقط به اشغال شمّر و منطقة کاظم قانع باشد. در این نبرد، فیصل بن ترکی را اسیر و روانه مصر کردند. در سال 1243 ترکی، مصریان را از شمّر بیرون راند و با صالح بن علی، امیر حائل و امیر شمّر صلح کرد. پسرش فیصل نیز از مصر گریخت و به او پیوست. وهابیون در سال 1245 احساء را اشغال کردند و به سمت شرق و جنوب شرقی یعنی بحرین و قطر و عمان روی آوردند و شیخ بحرین را وادار به پرداخت زکات به خودشان کردند. سراسر حکومت ترکی، جنگ و درگیری و اختلاف بین قبایل و قتل و غارت بود.

محمد علی مَشاری، خواهر زاده ترکی و از تبعیدیان به مصر، در سال 1249 در برابر ترکی قد علم کرد. وی ظاهراً به دایی خود پناه آورد و ترکی امارت شهر منفوحه را به او داد. مَشاری به یاری مصریان، ریاض را تصرف و نسبت به ترکی خیانت کرد و او را کشت.

 

7- مَشاری بن‌عبدالرحمن بن‌مَشاری (1249 قمری)

همانطور که گفته شد زمانی که ترکی دامنه متصرفاتش را زیاد می‌کرد، محمد علی مَشاری را که قبلاً به دست ابراهیم پاشا به مصر تبعید شده بود زیر حمایت خود گرفت و وارد نجد نمود. مَشاری در سال 1242 وارد نجد شد و ترکی او را به گرمی می‌پذیرفت و امارت شهر منفوحه را به او داد، اما زمانی که ترکی متوجه شد که او طمع حکومت دارد او را از حکومت منفوحه عزل کرد. مَشاری به مکه نزد شریف محمد بن عون رفت ولی در آنجا نیز به او کمکی نشد و دوباره مجبور به بازگشت به نزد ترکی شد و اظهار پشیمانی کرد. سال بعد به پشتیبانی مصریان توانست امیر ترکی را به قتل رساند و خود بر مسند حکومت نشیند اما این حکومت بیش از چهل روز و به قولی دو ماه دوام نیافت.

فیصل، پسر ترکی، که در اطراف قطیف در حال مبارزه با مخالفان بود با خبر یکی از غلامان به نام زوید به ریاض بازگشت و مَشاری را به قتل رسانید و بدین ترتیب حکومت چهل روزه مَشاری به پایان رسید و فیصل، ریاض را تصرف کرد.

 

8- فیصل بن‌ترکی (1245 – 1249 قمری)

فیصل از کسانی بود که به دست محمد علی به مصر تبعید شده بود ولی در سال 1243 از مصر گریخت و به نجد بازگشت و فرمانده سپاه ترکی برای مبارزه با امیران مخالف آل‌سعود بود و بعد از مرگ پدرش با خبر یکی از غلامان، خود را سریع به ریاض رسانید و مَشاری را کُشت و خود بر حکومت نشست. فیصل در سال 1251، صالح بن‌عبدالمحسن، امیر جبل شمّر، را عزل کرد و عبدالله بن‌علی بن‌الرشید را جانشین او کرد. با رسیدن عبدالله به شهر حائل، مرکز جبل شمّر، زد و خورد او با آل علی، اعوان صالح، امیر قبلی آغاز شد که موجب محاصره قصر صالح گردید.

عبدالله او را امان داد و از شهر بیرون کرد و به فیصل گفت که آغاز اختلاف و نزاع از طرف آل علی بوده است. بعد از این درگیری آل رشید در جبل شمّر مستقر شدند و درصدد توسعه متصرفاتش بر آمدند. حتی یکی از امرای این خاندان به نام محمد بر ریاض غلبه نمود و عبدالعزیز، امیر سعودی، را از نجد بیرون راند و به کویت فرستاد ولی عبدالعزیز بن‌سعود در سال 1336 به مبارزه با آنها رفت و آنان به کلی از بین رفتند. در زمان محمد، امیر مقتدر آل رشید (1285 – 1315) پای جهانگردان اروپایی به کوه شمّر باز شد و چند تن از اروپائیان، از آن ناحیه دیدن کردند.

خبر مرگ مَشاری، محمد علی را در تصمیم خود برای بازگرفتن نجد و ورود به خلیج فارس سست نکرد و سپاهی به فرماندهی خورشید پاشا در سال 1252 به نجد فرستاد. در ابتدا خورشید پاشا، فرمانده سپاه مصر، نیروهایی از ناحیه قصیم به فرماندهی ملا سلیمان به ریاض فرستاد و دستور داد اسماعیل آقا فرمانده قبلی به مصر عزیمت کند. پس از مدتی خود خورشید پاشا نیز به عنیزه آمد و نبرد عظیم را نداشت به منفوخه و از آنجا به الخرج رفت و خالد، درعیه را تصرف کرد. فیصل به مقابله رفت ولی بعد از پیکاری سخت و طولانی پیروز شدند و در سال 1254 امیر فیصل و خانواده اش دستگیر و به مصر فرستاده شدند. در سال 1255 مصریان بر ریاض، احساء و قطیف دست یافتند و حتی سعی در اشغال بحرین نیز داشتند.

 

9- خالد بن‌سعود (1258- 1256قمری)

فیصل پیش از مرگ نجد را میان پسران ارشدش تقسیم کرد و این سبب پراکندگی و ستیزهای جانشینان او شد. یکی از مدعیان حکومت فیصل بن ترکی بن خالد بن‌سعود بود که از اسیران سال 1233 بود و در مصر بزرگ شده و تحت سرپرستی محمد علی تربیت یافته بود. همانطور که قبلاً ذکر شد با پشتیبانی محمد علی پاشا و به کمک خورشید پاشا، درعیه را از فیصل گرفتند و بعد از تبعید فیصل، خالد جانشین او شد. بعد از هجوم دوم مصر بود که روابط انگلیس با مصر تیره‌تر شد و محمد علی وارد یک رشته تضادهای بین‌المللی و سرانجام در سال 1256 مجبور به خارج کردن نیروهای خود از عربستان شد. عبدالله ثُنَیان یکی دیگر از مدعیان حکومت بود و در سال 1258 زمانی که خالد را بدون پشتوانه مصر دید او را از ریاض بیرون کرد و خود بر تخت نشست. خالد در جده اقامت داشت و در سال 1277 درگذشت.

 

10- عبدالله بن‌ثُنَیان بن‌ابراهیم (1259- 1258 قمری)

عبدالله بنه ثُنَیان بن‌ابراهیم نیروهای وهابی را در کنار خود و محافظ خود می‌دانست. پشتوانه خالد، مصریان بودند و به همین جهت بعد از خروج نیروهای مصری، عبدالله فرصت را غنیمت شمرد و قدرت را به دست گرفت. عبدالله یکی از پسر عموهای فیصل بود. در آن زمان که یک سال از زمامداریش می‌گذشت، فیصل به نجد بازگشت و او را به زندان افکند و او در زندان درگذشت.

 

11- فیصل بن‌ترکی (1282- 1259 قمری)

همانطور که گفتیم بعد از فیصل، خالد و عبدالله زمامدار شدند اما فیصل در سال 1257 از قصری که حکام مصری به او اختصاص داده بودند گریخت و به کوه شمر رفت و از آنجا وارد نجد شد و کوه شمر را مقر خود قرار داد. سپس با عبدالله به جنگ برخاست و او را به زندان افکند. آنگونه که آورده‌اند فیصل یکی از امرای مقتدر و با تدبیر آل‌سعود بود و بعد از سالها هرج و مرج و ناامنی بار دیگر آرامش و امنیت را به وجود آورد و در ماه رجب سال 1282 از دنیا رفت.

 

12- عبدالله بن‌فیصل بن‌ترکی (1288- 1282 قمری)

بعد از فیصل، پسرش عبدالله بر طبق وصیت او زمامدار حکومت ریاض شد. در رجب 1282 تا سال 1283، اوایل زمامداری او، آرامش برقرار بود. ولی در همین سال یعنی 1283، برادرش، سعود، که امارت الخرج و افلاج را داشت با تعدادی از امرای اطراف و فرماندهی برادر دیگرش، محمد، بر عبدالله شورید و در جنگ میان آن دو سعود زخمی شد و شکست خورد و محمد هم دستگیر و زندانی شد و سپس به احساء و از آنجا به عمان رفت. در سال 1287 سعود به بحرین رفت و به آل خلیفه، امرای بحرین، پناه برد و از آنان خواست تا در برابر برادرش، عبدالله به او کمک کنند. امرای بحرین نیز به او وعده کمک دادند. از سویی دیگر گروهی از مخالفان عبدالله از جمله قبیله عَجمان و آل مرّه به سعود پیوستند.

بعد از مدتی سعود، هفوف را تصرف کرد. عبدالله در این جنگ شکست خورد و به ابن سلیم در عنیزه پناهنده شد اما ابن سلیم اعتنایی نکرد. پس به حائل نزد ابن رشید رفت که در آنجا نیز احترامی نیافت. سپس به بغداد نزد مدحت پاشا رفت و با سپاهی که مدحت پاشا در اختیارش نهاده بود احساء را تصرف کرد و به تابعیت حکومت بصره در آورد و برادرش، سعود، جانشین او شد.

 

13- سعود بن‌فیصل بن‌ترکی (1291- 1288 قمری)

همانگونه که ذکر کردیم سعود به وصیت پدر، حکومت الخرج و افلاج را در دست داشت. پس از مرگ پدر بر برادرش، عبدالله، شورش کرد و خود بر مسند حکومت نشست. در سال 1290 سعود به ریاض حمله کرد و برادرش، عبدالله را شکست داد و او هم به کویت پناه برد. در آن زمان نجد در میان آل‌سعود به امارت نشین‌هایی تقسیم شد و او با کوشش فراوان که در تصرف احساء داشت نتوانست آنجا را به دست آورد. سپس به نبرد با ابن ربیعان برای تصرف عتیبه رفت ولی در آنجا نیز زخمی شد و مجدداً به ریاض رفت و در سال 1291 درگذشت.

 

14- عبدالله بن‌فیصل بن‌ترکی (1304- 1292 قمری)

عبدالله بلافاصله بعد از مرگ برادرش به ریاض بازگشت و مجدداً رشته کارها را به دست گرفت. وسوسة زمامداری احساء که در آن زمان در دست عثمانی‌ها بود، عبدالله را بر آن داشت تا آن را متصرف شود ولی موفق نشد. او در سال 1296 عنیزه و بریده را اشغال کرد. اهالی بریده از محمد بن رشید، امیر حائل، برای باز پس گیری آنجا کمک خواستند و محمد بن رشید توانست بریده را باز پس گیرد. عبدالله بعد از این شکست به ریاض رفت و آنجا را در محاصره پسران سعود دید. در سال 1300 که حکومت عبدالله ضعیف شده بود دولت عثمانی شهرهای احساء و قطیف را از دست او در آورد. مردم شهر قصیم نیز از فرمان وی سرباز زدند و از دولت عثمانی فرمانبرداری کردند. ابن رشید، حکمران جبل شمّر، هم از اطاعت عبدالله بیرون آمد و به دولت عثمانی اظهار انقیاد کرد. در این هنگام که حکومت ابن‌سعود به نهایت ضعف خود رسیده بود این خبر شیوع یافت که دولت انگلیس از وی حمایت می‌کند. در آن زمان دو دولت حاکم در نجد وجود داشت: یکی حکومت آل رشید که در جبل شمر اقامت داشت و حائل را پایتخت خود قرار داده بود و دیگری حکومت آل‌سعود که ریاض را پایتخت قرار داده بود. شاید به همین سبب بود که عبدالله خود را در محاصره می‌دید او از دشمن دیگرش ابن رشید کمک خواست و ابن رشید به ریاض تاخت، عبدالله را آزاد کرد، پسران سعود را به الخرج تبعید کرد و عبدالله را به حائل برد. سپس عبدالله به ریاض بازگشت و بعد از مدتی درگذشت.

 

15- محمد بن‌سعود بن‌فیصل(؟)

محمد از پسران فیصل بود و نمی‌توان او را از امرای آل‌سعود محسوب داشت. با وجود این، دسته بندی دائرة المعارف اسلامی وی را جزو فرمانروایان آل‌سعود دانسته است. همانطور که گفتیم محمد فرماندهی سپاه برادرش، عبدالله، را به عهده داشت و بعد از شکست عبدالله از سعود به زندان افکنده شد. در سال 1296 آزاد شد و رهبری وهابیون را به دست گرفت. سپس از آن مقام بر کنار شد و در سال 1303 به بحرین رفت و سرانجام در سال 1305 به دست یکی از شمّریان در الخرج کشته شد.

 

16- عبدالرحمن بن‌فیصل(؟)

عبدالرحمن، پسر چهارم فیصل، از سال 1289 به مدت دو سال در اسارت عثمانی‌ها در بغداد بود. در سال 1291 به احساء آمد و به جمع آوری نیرو پرداخت و آن زمانی بود که نواحی اطراف در تصرف نیروهای عثمانی بود. عبدالرحمن ابتدا در اطراف شهر هفوف با سپاه عثمانی جنگید، سپس با تعدادی از اعراب کویت که به مدحت پاشا، یکی از فرماندهان عثمانی، کمک کرده بودند به جنگ برخاست و آنان را در کوت ابراهیم و کوت حصار به محاصره انداخت. اعراب کویت از والی بغداد کمک خواستند و با گسیل نیرویی از بغداد، عبدالرحمن شکست خورد و به ریاض رفت. همان طور که گفته شد بعد از روی کار آمدن مجدد عبدالله در ریاض و دستگیری او به دست پسران سعود و آزادی دوباره‌اش به دست ابن‌رشید، عبدالرحمن به کمک ابن رشید به حکومت، یا در اصطلاح خودشان به امامت ریاض گماشته شد. بعدها ابن رشید به عبدالله بن‌فیصل اجازه خروج از حائل را داد و شورشیان منطقة کاظم را در هم شکست و عبدالرحمن از ریاض فرار کرد. در زمان عبدالرحمن امرای شمّر، یعنی آل رشید، نیرومندترین دولت شمال عربستان بودند. همانطور  که قبلاً هم اشاره شد محمد، ملقب به امیرِ کبیر، از بزرگان خاندان آل رشید، در پی اختلافات فراوانی که با آل سعودی داشت وهابیون را شکست داد و عبدالرحمن با خانواده و از جمله پسرش، عبدالعزیز (پدر ملک فهد)، به احساء و سپس کویت رفت و نجد و ریاض جزء دولت آل رشید درآمد. از سوی دیگر شیخ مبارک آل صباح، امیر کویت، از ورود وی ممانعت نمود و عبدالرحمن ناگزیر به نجد بازگشت و مدتی در میان قبایل بنی مرّه و عجمان بود. سپس به قطر رفت و پس از دو ماه که شیخ کویت توجه وی را به سلطان عثمانی دید، حاضر به پناه دادن او شد و او هم به کویت رفت.

 

17- محمد بن‌فیصل(؟)

بعد از فرار عبدالرحمن از نجد، ابن رشید، محمد بن‌فیصل را در سال 1309 امیر ریاض کرد. اما محمد در آنجا درگذشت و با مرگ او حکومت آل‌سعود در این دوران پایان رسید و آل رشید کاملاً آنجا را متصرف شد.

 

مرحله سوم: خاندان سعود

18- عبدالعزیز بن‌عبدالرحمن بن‌فیصل

(1372-1319 قمری)

عبدالعزیز یکی از بزرگ‌ترین امرای سعودی و وهابی است که تاریخ عربستان را در دوران زمامداری خود به کلی عوض کرد. او پایه گذار کشور عربستان و همچنین نخستین پادشاه رسمی آن کشور است.

همان طور که گفتیم بعد از شکست عبدالرحمن از آل رشید، وی همراه خانواده و پسرش، عبدالعزیز، به کویت رفت و شیخ مبارک او را پناه داد.

بعد از مدتی عثمانی‌ها و آل رشید با هم متحد شدند تا کویت را اشغال کنند و این بدان سبب بود که سلطان عبدالحمید دوم، سلطان عثمانی، احساس کرد شیخ کویت به انگلیس تمایل پیدا کرده است. الرشید، امیر شمّر، هم با اتحاد خود با عثمانی‌ها در خیال به دست آوردن بندر کویت بود تا از طریق آن حکومت آل رشید استوارتر گردد. از سوی دیگر کویت نیز قدرت مقابله با این نیروهای عظیم را نداشت. امیر کویت عشایر عَجمان و ضُفَیر و مُنتَفِق را با خود متحد کرد و بعد از آن عبدالرحمن آل‌سعود و پسرش، عبدالعزیز و امیر کویت، شیخ مبارک بن الصباح، با یکدیگر متحد شدند و تصمیم بر فروپاشی خاندان ابن رشید گرفتند. که این ائتلاف در واقع با حمایت و راهنمایی انگلیس بوده است. در سال 1318 جنگی بین دو گروه در گرفت که در ابتدا امیر کویت سخت شکست خورد و ابن رشید تا دروازه‌های کویت رسید اما چون انگلیس امیر کویت را پنهانی یاری می‌کرد، از راه دریا بر ابن رشید مستولی شد. ابن رشید که خود را بی پناه می‌دید، از دولت عثمانی کمک خواست اما از طرفی دیگر دولت انگلیس با دولت عثمانی مذاکراتی انجام داده و دولت عثمانی نیز به خواسته انگلیس مبنی بر یاری نکردن آل رشید رضایت داده بود، لذا ابن رشید نیز مجبور به عقب نشینی شد و در نتیجه انگلیس جای پای استواری در خلیج فارس به دست آورد و شیخ کویت هم از تهاجمات در امان بود. عبدالرحمن و پسرش، عبدالعزیز نیز در کویت باقی ماندند و عبدالعزیز در جلسات درسی، علوم دینی را می‌آموخت. عبدالعزیز بیست و یک ساله که دائم در فکر باز پس گیری حکومت از آل رشید بود سرانجام با نقشه‌هایی در شب چهارم شوال 1319 با چهل نفر از یاران وفادارش، از جمله امیر محمد، برادرش و امیر عبدالله، پسرعمویش، با عملیاتی حساب شده، شهر ریاض را تصرف کرد عبدالعزیز که به فکر براندازی آل رشید و برقراری مجدد حکومت توسط آل‌سعود بود سرانجام در سال 1320 بار دیگر بر نجد غلبه یافت و در سال 1321 سدیر و وَشم و قصیم را گرفت و در سال 1322 قلمرو سعودی‌ها را به مرزهای سابق برگرداند و خود را امام وهابی و امیر نجد لقب داد. عبدالعزیز، معروف به ابن‌سعود، مشغول به پیشروی بود تا اینکه در سال 1334 دولت عثمانی که یکی از طرفداران آل‌رشید محسوب می‌شد، از نجد بیرون رفت. در همین سال ابن مُتعب، امیر آل رشید، به قتل رسید و ابن‌سعود با مرگ یکی از بزرگترین دشمنانش، تا اندازه‌ای آرامش پیدا کرد. از سویی دیگر وجود قبایل پراکنده در اطراف و اکناف کشور سبب می‌شد که ابن‌سعود از اهداف خود که پیشروی و حاکمیت وهابیت و یکپارچگی عربستان بود باز ماند. به همین جهت تصمیم گرفت که نیروهای این قبایل را با ترفندهایی فریب دهد و آنان را اخوان التوحید یا برادران یکتا پرستی – که در حقیقت سازمان دینی – نظامی وهابیون بود – بنامد و این چنین قبایل را با هم پیوند دهد، از شورش و آشوب بین قبایل تا حدی آسوده شود و به هدف اصلی خود برسد. ما در بحثی جداگانه به بررسی این گروه و به طور کلی آشنایی همه جانبه با اخوان التوحید یا همان جمعیت اخوان خواهیم پرداخت.

دخالت انگلیس در مواضع اعراب

زمانی که ابن‌سعود با کمک اخوان به توسعه کشورش فکر می‌کرد جنگ جهانی اول آغاز شد. با آغاز جنگ جهانی اول، انگلیس که آرزوهایی در سر داشت دو خاندان ابن‌سعود و شریف حسین را علیه عثمانی‌ها ترغیب و تحریک کرد و برای هر یک از این دو خاندان، نماینده‌ای فرستاد. توماس ادوارد لارنس را به اردوگاه شریف حسین و ویلیام شکسپیر را به اردوگاه سعودی‌ها بعد از کشته شدن شکسپیر، هاری سنت جان بریجر فیلبی که خود را مسلمان و به نام عبدالله معرفی می‌کرد به اردوگاه سعودی‌ها رفت. از سویی لارنس به شریف حسین قول حکومت عربستان بزرگ را داد با این شرط که بایستی با شکست عثمانی‌ها همراه باشد. همچنین انگلیس نیز پیمان‌های نهانی با ابن‌سعود بست و حکومت او را بر نجد و احساء و قصیم و جُبَیل به رسمیت شناخت. انگلیس هراسی از ابن‌سعود در دل نداشت اما به این وسیله توانست هم از نفوذ ترک‌های جوان و آلمان در سواحل خلیج فارس جلوگیری کند و هم امتیازی در نزد ابن‌سعود به دست آورد. اما با همه اینها انگلیس نتوانست آرام بگیرد و سرانجام قراردادی بین کاکس و ابن‌سعود در سال 1333 منعقد شد که بر طبق آن، ابن‌سعود بر سرزمین‌های حمایت شده انگلیس در شبه جزیره عربستان نتازد، امتیازی در نجد بر دشمنان انگلیس ندهد، جانشین خود را از میان دشمنان آن انتخاب نکند و سیاست خارجی خود را با انگلیس هماهنگ کند و در مقابل، انگلیس نیز هر سال شصت هزار لیره به ابن‌سعود بپردازد. شاید علت انعقاد این پیمان با چنین مفادی، بی خبری آل‌سعود و مشاورین آنان از اطراف و اکناف جهان باشد، زیرا آنان تمام افکارشان را فقط موضوع عربستان تشکیل می‌داد و به همین جهت از مسائلی که بر سر آنان می‌آمد بی اطلاع بودند. البته این قرار داد با معاهده جده در سال 1345 جبران شد. زیرا به موجب قرار داد اخیر انگلیس، ابن‌سعود را در همه جهات آزاد گذاشت و او می‌توانست با دیگران رابطه داشته باشد. بدین ترتیب ابن‌سعود بر حائل دست یافت و بزرگ‌ترین دشمن نجدی خود یعنی آل رشید را به کلی از میان برد. این جنگ یک ماه به طول انجامید و منجر به پیوستن حائل به نجد شد.

شریف حسین و خلافت عربی

ابن‌‌سعود بعد از نابودی آل‌رشید و هم پیمان کردن قبایل اطراف در پوشش جمعیت اخوان، برای پیشروی در حجاز یکی دیگر از دشمنان سرسخت خود یعنی خاندان شریف را در جلوی راه خود به حرمین شریفین دید. شریف بر والیان مکه اطلاق می‌شد. شریف حسین، آخرین شریف مکه، در سال 1270 در اسلامبول متولد شد. زمانی که پدرش، شریف علی، والی مکه شد شریف حسین به مکه رفت. شریف حسین در سال 1326 (1908 میلادی) والی مکه شد. او سعی در آرامش بلاد عرب می‌کرد و در برابر نفوذ عثمانی‌ها نیروهایش را تقویت می‌کرد. شریف حسین مردی متواضع و عادل بود و نسبت به مردم مکه علاقه و تعصب داشت و از منافعشان دفاع می‌کرد و در حالی که شریفان دیگر خود را از مردم جدا نگاه می‌داشتند.

یکی از عوامل مهم مخالفت شریف حسین با عثمانی‌ها، وعده‌های مساعدتی بود که انگلیسی‌ها به او می‌دادند. در هر صورت ابتدا در مدینه و سپس در مکه میان قوای شریف حسین و سپاهیان عثمانی زد و خورد پیش آمد. شروع جنگ در سال 1334 (1916 میلادی) بود که فخری پاشا، فرمانده پادگان عثمانی‌ها در مدینه، نیروی شریف را شکست داد اما شریف عقب نشینی نکرد و از انگلیس کمک خواست اما انگلیس بعد از چهار ماه تعداد کمی سرباز مصری و انگلیسی به کمک او فرستاد. دلسردی شریف از انگلیسی‌ها از این زمان آغاز شد. شریف حسین همزمان با خاتمه یافتن جنگ جهانی نیروهای فخری پاشا را در مدینه محاصره کرده بود. در اواخر جنگ عثمانی‌ها به دلیل وضعیت نابسامانشان نمی‌توانستند به فخری پاشا کمک کنند. به همین جهت نیروی ترک از حجاز فراخوانده شد. و در نتیجه شریف حسین بدون وجود مزاحمی توانست فرمانروای حجاز شود. در روز پنج شنبه 6 محرم سال 1335، مردم در مکه با شریف حسین به عنوان پادشاه عرب بیعت کردند. روز بعد شریف حسین سه پسرش امیر علی، امیر فیصل و امیر عبدالله را به ترتیب، رئیس الوزراء، وزیر داخله وزیر خارجه نمود.

شریف حسین از چند جهت نگران حکومت خود بود. ابتدا از جانب انگلیس و فرانسه نگران بود که حکومت او را به رسمیت نشناخته بودند و از سویی دیگر از طرف ابن‌سعود بیم داشت که با نیروی تمام، حجاز را در تصرف خود در آورد. شاید بتوان گفت که مذاکره نکردن با فرمانروایان و امرا و شیوخ عرب سبب شد که آن قبایل و امرا زیر بار فرمان شریف حسین نروند. در سال 1336 بین شریف حسین و ابن‌سعود بر سر واحه خورمه درگیری به وجود آمد. در سال 1337 ابن‌سعود ارتش حجاز را در واحه تریه در هم شکست و نابود کرد و راه پیش روی خود را به سوی حجاز هموار کرد، اما انگلیس به ابن‌سعود هشدار داد که نیروهایش را عقب راند. شریف حسین در حدود هشت سال زمامداری کرد. مطلب لازم به ذکر این است که در این مدت انگلیسی‌ها در ازای بسیج اعراب برای جنگ با عثمانی، امیر عبدالله یکی از پسرهای شریف حسین را به اردن بردند و حکمران شرق اردن کردند و پسر دیگرش فیصل را به حکومت سوریه منصوب نمودند. در آن موقع سوریه در جنگ با تمامی فلسطین از عثمانی منتزع و به دست متفقین افتاده بود. در واقع بعد از برکناری شریف حسین و به پاس خدمات پدر، پسرش، امیر عبدالله، را به پادشاهی گماشتند و به نام ملک فیصل خواندند. او همان فیصل پادشاه هاشمی عراق بود که با کودتای عبدالکریم قاسم کشته شد و رژیم پادشاهی عراق با کشته شدن او به جمهوری تبدیل گردید. ملک عبدالله، پدر طلال و پدر ملک حسین، پادشاه سابق اردن هاشمی است.

شریف حسین در سال 1342 خلیفه مسلمین شد. او سفری به شرق اردن داشت که مقر حکومت پسرش عبدالله بود. نمایندگانی از قبایل به شرق اردن آمده بودند و در مجلسی که با شرکت این نمایندگان بر پا شد، شریف حسین را خلیفه مسلمین اعلام کردند. شریف حسین هنوز به حکومت خود امیدوار نبود چرا که مشکلات فراوانی به دنبال داشت. انگلیس از سویی دست ابن‌سعود را باز گذاشته بود و ابن‌سعود هم شریف حسین را در مقابل خود می‌دیدی و از سویی دیگر شریف حسین به مدت سه سال به نجدیان اجازه حج نداده بود و به همین جهت ابن‌سعود و شریف حسین در سال 1342 با هم درگیر شدند. ابن‌سعود هم پیامی به مسلمانان دنیا فرستاد که آنها را از به رسمیت شناختن خلافت شریف حسین باز دارد. جنگ در سال 1343 آغاز گشت. وهابیون طائف را اشغال کردند و چند روز بعد به دروازه‌های مکه رسیدند. شریف حسین از سفیر انگلیس در جده کمک خواست و انگلیس هم اعلام کرد که این جنگی مذهبی است و انگلیس به خود اجازه مداخله در آن را نمی‌دهد، اما اگر زمینه را مساعد ببیند وارد میدان می‌شود. انگلیس در طی جنگ جهانی اول در پی فروپاشیدن قدرت و وحدت عثمانی‌ها و نیز در پی تضعیف شریف حسین و فرزندانش که به آنها وعده داده بودند، از عبدالعزیز بن‌سعود، رئیس وهابیون، بهره برد و بدین وسیله توانست هم نفوذ خلیفه عثمانی را توسط شریف حسین در منطقه حجاز نابود کند و هم از ابن‌سعود برای در هم شکستن قدرت و محبوبیت و خطر بالقوه شریف حسین و وحدت و خلافت عربی کمک گیرد. انگلیس به شریف حسین و چهار پسرش قول حکومت داده بود و از سوی دیگر بسیاری از عرب‌های منطقه خاورمیانه نیز چشم امید به شریف چشم دوخته بودند. از این رو سیل اسلحه انگلیس و کمک‌های مستقیم و غیر مستقیم آن به سوی نجد سرازیر شد. در نتیجه در سال 1353 طرفداران شریف به کمک عبدالعزیز کاملاً شکست خوردند و بدین ترتیب وهابیت پیروز شد. این در حالی بود که می‌بایست مسئله باز بودن درهای عربستان به روی مسلمین از نظر دور نمی‌ماند و از این رو لازم بود که تکنولوژی و امکانات جدید به سوی این کشور سرازیر شود و این با افکار و عقاید وهابیت منافات داشت، زیرا وهابیت مجبور بود که اصول تعالیم خشک بدوی را رها کند. از سوی دیگر حزب ملی حجاز یا حزب وطنی که هدف اصلی آن رهایی حجاز از وضع آشفته‌ای بود که در چند سال اخیر به وجود آمده بود، بر شریف حسین فشار می‌آورد که به نفع پسرش، علی، کنار رود، اما علی هم نتوانست حکومت را اداره کند، تا اینکه در ربیع الاول 1343 مجبور شد مکه را به ابن‌سعود واگذارد. چند ماه بعد جده که در تصرف علی بود پس از زد و خوردهایی، به دست ملک علی بن ابن‌سعود تسلیم شد. ابن‌سعود، سپس مدینه را تصرف کرد. تصرف مکه و مدینه به دست ابن‌سعود در سال 1344 اتفاق افتاد و شریف حسین با کشتی به طرف بندر عقبه و سپس قبرس رفت. شریف تا سال 1350 در قبرس ماند و به علت شدت بیماری به عمان، پایتخت اردن و مرکز ریاست پسرش، امیر عبدالله، رفت و در همان سال وفات یافت و در جوار قدس شریف در بیت المقدس به خاک سپرده شد و بدین ترتیب حکومت شریف‌ها در مکه به پایان رسید.

دولت ابن‌سعود و اقدامات آن

همان گونه که قبلاً نیز اشاره شد وهابیون هر کجا را به تصرف خود در می‌آوردند، به خاطر خلق و خوی بدوی خود تمام آن مکان‌ها را خراب و ویران می‌کردند. مکه و مدینه نیز از این امر مستثنی نبود تا آنجا که بعد از اشغال مدینه، تمامی گنبدها، ضریح‌ها و قبوری را که در آنجا بود تخریب کردند و حتی در زمان عبدالعزیز تمامی قبرستان بقیع با خاک یکسان شد و اثری از آثار چهار ائمه مدفون در آنجا باقی نماند و خلاصه اینکه در تمامی شهر مدینه و اطراف شهر ینبَع قبری باقی نگذاشتند.

ابن‌سعود بعد از تصرف مکه و مدینه به فکر کشورگشایی افتاد. در سال 1345 به عسیر رفت و بعد از چهار سال امیر حسن را برداشت و عسیر را جزء متصرفاتش قرار داد. انگلیس که از سویی از یاری شریف حسین شانه خالی کرده بود و از سوی دیگر می‌خواست بر مناطق مدیترانه و خلیج فارس استیلا یابد، ابن‌سعود را بر سر راه خود می‌دید. به ناچار با خاندان هاشمی پیمانی بست که در برابر بخشی از نجد با موافقت ابن‌سعود به قلمرو اردن افزوده شود. اما ابن‌سعود مخالف این عقیده بود و به همین سبب انگلیس در سال 1345 قراردادی را که قبلاً با ابن‌سعود منعقد کرده بود ملغی کرد و به ابن‌سعود استقلال کامل و مطلق داد تا بدین وسیله او بتواند امیر علی، پسر شریف حسین، را از حجاز براند و در مقابل، از دشتی که نجد و سوریه را به هم متصل می‌کرد صرف نظر کند و آن را به اردن شرقی بدهد. در رجب سال 1345 پادشاهی رسمی ابن‌سعود بر حجاز و نجد و مناطق پیوسته به آن اعلام شد. ابن‌سعود هم به علت زیرکی و ذکاوتی که داشت صلاح را در این دید که با کشورهای اسلامی دیگر از قبیل ترکیه، ایران، افغانستان، یمن و رؤسای سرزمین‌های دیگر مثل مصر، عراق و شرق اردن و نیز حاج امین الحسینی مفتی بزرگ فلسطین، تونس، دمشق، بیروت و بسیاری دیگر از علمای اسلامی، برای برقراری یک انجمن یا کنگره اسلامی توافق و آنها نمایندگان خود را اعزام کنند. بیشتر کشورها این دعوت را رد کردند که از جمله نماینده ایران بود که به علت خرابی قبور ائمه بقیع از قبول این دعوت صرف نظر نمود. البته به علت همین امر ایران سفر حج را تا سال 1346به علت وجود خطر منع نمود. با وجود تمامی این مسائل تعدادی از نمایندگان حاضر شده بودند و جلسه‌ای تشکیل شد و قطعنامه‌ای صادر شد که عبدالعزیز بن عبدالرحمن معروف به ابن‌سعود را حافظ عتبات مقدسه اسلامی در مکه و مدینه خواندند.

ابن‌سعود پس از به دست آوردن این سربلندی در سال 1346 دست به اصلاحات داخلی زد؛ اقدامی که در این کشور به خاطر خلق و خوی بدوی مردم و دور بودنشان از تجدّد و تمدّن، مشکل بود. ابن‌سعود در ابتدا سازمانی را تأسیس کرد که بر طبق آن تمامی قوانین بدوی سنتی لغو شود و در عوض قضاوت شرعی رواج یابد و به جای شیوخی که بر طبق سنن خود، داوری می‌کردند، قاضیانی از سوی او مأمور دادرسی شوند.

در سراسر کشور دادگاه‌های عادی بدوی و در دو شهر مکه و مدینه دادگاه‌های شرعی عالی گشوده شد. اصلاح سازمان دادگستری بر اقتدار دولت مرکزی افزود. در جمادی الاول سال 1352 برابر با سپتامبر 1932 میلادی فرمان یکپارچه کردن سرزمین‌های تحت سلطنت شاه صادر و کشور از آن پس به نام کشور پادشاهی عربستان سعودی خوانده شد. با پایه گذاری وزارتخانه‌ها و تصویب مجلس، در سال 1345 منطقه حجاز به چهارده امیر نشین تقسیم شد که معمولاً امیر هر بخش یک شخص نجدی بود. فرمانروای نجد، پسر اول شاه یعنی سعود پا برجا شد. تمام اطرافیان شاه، حاکم بخش‌های مختلف شده بودند، اما ابن‌سعود به این هم قانع نبود و به همین دلیل انجمنی از شیوخ قبایل را گرد آورد و آنان را وادار به پرداخت زکات کرد و همچنین آنان را مجبور کرد که آیین‌های عشیره‌ای را کنار گذارند و از آیین اسلام پیروی کنند و سلامی حجاج خود را از هر بخش تا مکه بر عهده گیرند و بدین ترتیب شاید پایه‌های حکومت وی از این جهت هم استوار شد. از سوی دیگر ابن‌سعود پنجاه تن از بزرگان وهابی را به سوی قبایل فرستاد تا مردم را به دستورات وهابیت آشنا سازند و قبایل بدوی را به سوی آبادی‌های بفرستند. قبیله حرب مانند برخی از قبایل دیگر در مقابل ابن‌سعود به مقاومت برخاست که با شدت تمام از بین رفت. او همچنین با تشکیل پادگان‌هایی در بین راه حجاج، که مورد غارت قرار می‌گرفتند مسئولیت رفتار افراد قبایل را به گردن شیوخ آنها انداخت. اما این فشارها موجب سرکشی قبایل شد. از طرف دیگر، فیصل الدویش، رئیس قبیله مُطَیر و یکی از بزرگترین دشمنان ابن‌سعود، با محمد، برادر ابن‌سعود و خالد، برادرزاده اش متحد شدند. فیصل الدویش برای اینکه عراق را بر علیه ابن‌سعود بشوراند، مرزهای عراق را مورد هجوم خود قرار داد. ابن‌سعود هم برای جلوگیری از این مخالفت ها، قبیله مُطَیر را محاصره و کمک‌های سالانه خود را به آن قبیله قطع نمود. از سویی انگلیس هم برای جلوگیری از این حملات در رمضان سال 1346 با هواپیما بر نجد حمله کرد و آن در حالی بود که انگلیس حامی عراق بود، لذا قبایل طرفدار ابن‌سعود به شدت مورد حمله واقع شدند. دویش هم فرصت را غنیمت شمرد و قبیله‌ها را به جنگ با عراق و انگلیس ترغیب و خود او هم به شمال نجد حمله نمود. ابن‌سعود هم در جمادی الاول سال 1347 انجمنی از نمایندگان شهرها و آبادی‌ها و قبیله‌ها تأسیس کرد و مسئولیت ایجاد پاسگاه‌های نظامی عراق را در منطقة بی طرف به گردن دویش انداخت و بعد از آن اعلام کناره گیری از حکومت نمود. اعضای آن انجمن نپذیرفتند و او را وادار به حل اختلافات او با دویش نمودند، اما دویش قبول نکرد و به شمال نجد هجوم برد و قبایل شمر و عنیزه و شفیر را که از هواداران ابن‌سعود بودند، قتل و غارت نمود. ابن‌سعود نیز با سپاهی به مقابله دویش رفت و رهبران قبایل مُطَیر و عجمان و عتیبه را اعدام کرد و فیصل الدویش را که زخمی شده بود رها نمود. در سال 1348 دویش که پس از مدتی رهبری قبیله عتیبه و مُطَیر را بار دیگر در دست گرفته بود، به قبیله عجمان پیوست و از سویی دیگر دولت کویت و عراق نیز به او کمک می‌رساندند. انگلیس که ابن‌سعود را تنها یافته بود به کمک او برخاست و جنگ افزارهای فراوانی به او فروخت و بعد از مدتی، جنگ با پیروزی ابن‌سعود خاتمه یافت و رهبران مخالف اعدام شدند.

حکومت ابن‌سعود و مسائل خارجی

ابن‌سعود بعد از پشت سر گذاشتن مسائل و مشکلات داخلی، مجبور به برقراری رابطه با کشورهای مختلف بود. بعد از اعلام پادشاهی ابن‌سعود بر نجد و حجاز، کشور اتحاد جماهیر شوروی اولین کشوری بود که آن را به رسمیت شناخت. سپس انگلیس و فرانسه و هلند و ترکیه و به تدریج دولت‌های دیگر آن را به رسمیت شناختند. عربستان در سال 1348 با آلمان پیمان دوستی و در سال 1349 با کویت پیمان بازرگانی و رفع اختلاف‌های مرزی بست. شاهزاده فیصل در سال 1351 از شوروی دیدار کرد و ابن‌سعود در سال 1352 با اردن هاشمی و ایتالیا پیمان دوستی منعقد ساخت. در سال 1335 با امام یحیی بدر، امام یمن، پیمان دوستی بست و در سال 1355 با خاندان هاشمی در عراق رابطه بر قرار کرد. در سال 1355 همچنین با مصریان پیمان دوستی و سیاسی منعقد کرد.

ابن‌سعود و قرار داد نفتی آرامکو

در سالهای 1350 تا 1353 برابر با 1929 تا 1933 میلادی، وضع اقتصادی جهان و بالطبع عربستان دچار رکورد شده بود. کاهش حجاج، خشکسالی و نیز رد درخواست وام از کشورهای دیگر همه موجب نگرانی کشور عربستان شد. در این زمان بود که از طرف حکام سعودی در منطقه شرقی احساء (ظهران) امتیاز حفر چاه نفت به شرکت آمریکایی استاندارد اویل آو کالیفورنیا داده شد و این در حالی بود که انگلیس سلطه خود را بر حاکم نجد و حجاز گسترش داده بود. این شرکت بعدها به نام آرامکو معروف شد. سال 1939 میلادی برابر با 1358 قمری مقارن با آغاز جنگ جهانی دوم بود و خشکسالی و مشکلات مالی عربستان نیز روز به روز زیاد می‌گردید. امریکا و انگلیس هر کدام سعی در جلب نظر عبدالعزیز می‌کردند. در سال 1360 سه میلیون دلار از طرف شرکت نفتی آمریکا به ابن‌سعود قرض داده شد. انگلیس که در جنگ جهانی دوم متحمل ضررهای فراوانی شده بود، از ابن‌سعود کناره گرفت و عربستان را به آمریکا واگذار کرد. تا پایان جنگ جهانی دوم میزان استخراج نفت کم بود ولی بعد از آن افزایش یافت، به طوری که در سال 1362 برابر با 1943 میلادی از بیست هزار بشکه به نیم میلیون بشکه در روز رسید. در این سال بود که آمریکا با عربستان روابط سیاسی برقرار کرد و نام شرکت نفت استاندارد عرب – کالیفورنیا به شرکت نفت عرب – آمریکا (آرامکو) تغییر یافت. کشور سعودی در سال 1368 برابر با 1949 میلادی، 2/39 میلیون دلار و در سال 1370 برابر با سال 1951 میلادی، 110 میلیون دلار عایدی داشت و در فاصله سال‌های 1948 تا 1960 میلادی نزدیک 9/2 میلیارد دلار از طریق نفت به دست آورد و این درآمد، تحوّل مهم و مطلوبی برای عربستان و وهابیت به شمار می‌آمد. بعد از تحریم نفتی در سال 1937 میلادی و افزایش قیمت نفت اهمیت عربستان به عنوان بزرگترین تولید کننده نفت ناگهان افزایش یافت. نفت برای عربستان به مثابه یک حربه سیاسی درآمده و گویی جغرافیای سیاسی جهان تغییر یافته و مراکز حساس و پر اهمیت تغییر مکان داده بود. ابن‌سعود در سال 1362 در قاهره، در مورد همبستگی اعراب، پروتکل‌ها و منشور اتحادیه عرب را امضا کرد و به درخواست او در این سندها بندی درباره تضمین استقلال سوریه و لبنان و پایدار ماندن مرزهای کشورهای عربی گنجانده شد. در سال 1367 ناوگان آمریکا وارد خلیج فارس شد و نیروهای نظامی آمریکا برای اولین بار از عربستان دیدار کردند. این در حالی بود که درآمد آل‌سعود از نفت 50% افزایش داشت و ابن‌سعود با درآمد گزافی که از نفت داشت، وزارت خانه‌هایی مثل آموزش و پرورش، کشاورزی و بازرگانی و نیز بیمارستان‌ها و مدارسی تأسیس کرد.

پایان حکومت عبدالعزیز

عبدالعزیز که در سال‌های آخر عمرش زمین گیر شده بود و به تصلب شرائین و بیماری قلب و مغز دچار بود، در تابستان سال 1372 به طائف رفت، بتدریج حال او بدتر می‌شد تا اینکه در روز دوم ربیع الاول سال 1372 بعد از 73 سال زندگی و 51 سال حکومت مرگش فرا رسید. او را به ریاض بردند و در آنجا به خاک سپردند.

 

19- سعود بن‌عبدالعزیز (1384 – 1372 قمری)

سعود بن عبدالعزیز معروف به ملک سعود یکی از پسران عبدالعزیز و ولیعهد او بود. فیصل برادر سعود نیز عنوان معاون نخست وزیر و وزیر امور خارجه او را داشت. در سال 1377 کارهای اجرایی به فیصل که نخست وزیر بود رسید و نیروی سیاسی در دست سعود ماند و به نخست وزیر، اختیار تام برای ساماندهی کارهای کشور داده شد. ملک سعود که نمی‌توانست رقیبی چون فیصل را در کنارش ببیند، در رجب سال 1380 او را بر کنار کرد و کابینه‌ای با شش وزیر از بیرون آل‌سعود تشکیل داد و برنامه‌هایی برای اصلاحات داخلی و تدوین قانون اساسی جدید اعلام کرد. قانون اساسی تازه‌ای که شاهزادگان آزاده نوشته بودند نشان می‌داد که عربستان سعودی از پادشاهی مطلق به پادشاهی مشروطه تبدیل شده است. ملک سعود اداره‌ای برای کار و امور اجتماعی تأسیس کرد. کمیته‌ای به ریاست امیر طلال، وزیر دارایی، مأمور برنامه‌ریزی شد، اما اجرای قانون اساسی هر روز به روز دیگر موکول می‌شد و به واقعیت نمی‌پیوست تا اینکه تشنج‌هایی به وجود آمد و ملک سعود در ربیع الثانی سال 1381 شاهزادگان آزاده و طلال را بر کنار کرد و پسران خود را به جای آنان قرار داد. ملک سعود با تشنج‌های آن زمان و درگیری‌هایی که با مصر و یمن و اردن داشت، به ناچار بار دیگر از فیصل – که در آن زمان رئیس هیئت نمایندگی عربستان در سازمان ملل متحد بود – کمک خواست فیصل بار دیگر نخست وزیر و وزیر امور خارجه شد و تمامی امور کشور را در دست گرفت  او که منتظر چنین فرصتی بود تا قدرتی به دست آورد، تمامی طرفداران شاه را بر کنار و یاران خود را جایگزین آنان کرد. در همین سال بود که بار دیگر روابط دو کشور عربستان و انگلیس برقرار شد.

ملک سعود در ذیحجه سال 1382 به ریاض آمد ولی با مخالفت برادرانش روبرو شد و مجبور شد مجدداً به بهانه درمان، کشورش را ترک کند. فیصل به گونه‌ای زمینه چینی کرده بود که ملک مسعود در سال 1384 طی بیانیه‌ای رسمی از مقام پادشاهی خلع و فیصل پادشاه قانونی کشور شد. شاید بتوان علل خلع او را عیاشی، و ولخرجی و بی کفایتی وی دانست.

 

20- فیصل بن‌عبدالعزیز (1395- 1384 قمری)

فیصل یکی دیگر از فرزندان ابن‌سعود، در جنگ‌های مختلف همراه پدر و بعد از مرگ پدر همواره در طلب فرصتی برای به دست آوردن حکومت بود. فیصل در اداره امور داخلی سعی فراوانی کرد.

او، برادرش خالد را معاون خود قرار داد. در این زمان فیصل فعالیت‌های نفتی خود را با آمریکا بیشتر کرد. در سال 1387 کویت و سعودی موافقت کردند که استخراج نفت در منطقه بی طرف را به دو شرکت آمریکایی و ژاپنی واگذار کنند. در سال 1388 سازمان کشورهای عربی تولید کننده و صادر کننده نفت (اوپک) با شرکت سعودی و کویت و لیبی بنیان گذاری شد که دبیری آن به عهده وزیر نفت عربستان بود. همچنین در این دوران بود که بعد از عقب نشینی انگلیس از خلیج فارس، فیصل رو در روی محمد رضا پهلوی قرار گرفت. او گفت و گوهایی با محمد رضا در سال‌های 1385 تا 1388 داشت. از سویی دیگر زیاده روی قدرت‌های غربی در مورد خرید نفت عربستان، دو برادر فیصل، سلطان و فهد، را ناراضی کرد و کشمکش‌هایی در خاندان آل‌سعود در گرفت. در سال 1389 کودتایی علیه فیصل کشف شد که به ثمر نرسید.

در سال 1394 کنفرانس اسلامی به ابتکار ملک فیصل در پاکستان تشکیل شد که در آن برای نخستین بار سازمان آزادی بخش فلسطین به عنوان تنها نماینده مردم فلسطین شرکت کرد تا اینکه با تشنجاتی که به وجود آمد فیصل بن مساعد برادر زاده ملک فیصل در 11 ربیع الاول سال 1395 به بهانه تبریک میلاد پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) و به هنگام دست بوسی، شاه را با شلیک سه گلوله به قتل رسانید.

 

21- خالد بن‌عبدالعزیز (1402 – 1395 قمری)

خالد، یکی از پسران عبدالعزیز، علاقه چندانی به سیاست نداشت اما فیصل در سال 1385 او را ولیعهد خود قرار داد و او بعد از ترور برادرش جانشین او شد و فهد را ولیعهد خود انتخاب کرد و تمامی کارهای سیاسی و اجرایی را به او محول کرد. یکی از مهم‌ترین رویدادهای دوران خالد، انقلاب اسلامی ایران بود که موجب ترس و وحشت شیوخ منطقه خلیج فارس شد به حدی که وهابیت با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، به فکر روحیه دادن به تشکیلات خود شد. انقلاب العتیبی که در این دوران به وجود آمد سعودیان را بیشتر به هراس انداخت. انقلاب العتیبی بدین شکل بود که صبح اول محرم 1400 گروهی مسلح در حدود دویست تا سیصد نفر از دانشجویان علوم دینی که برخی از آنها مصری، یمنی و کویتی بودند به سرکردگی جهیمان العتیبی و محمد بن‌عبدالله قحطانی از کانال‌های زیر زمینی مسجد الحرام بیرون ریختند و مسجد را تصرف کردند.

این وضع تا بیست و دو روز ادامه داشت. نیروهای عربستان به کمک نیروهای فرانسه سرانجام نتوانستند مسجد الحرام را به کنترل در آوردند. این حادثه چند روز بعد از تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در ایران صورت گرفت و به همین سبب سعودی‌ها را سخت به وحشت انداخت. البته دنبال این ماجرا گروه دیگری به همراه العتیبی در سال 1399 برابر با سال 1978 میلادی دستگیر و روانه زندان و بعد از شش هفته به وساطت مفتی بزرگ وهابی، عبدالعزیز بن‌باز، آزاد شدند. همچنین در شب‌های دهه اول محرم همان سال ناآرامی‌هایی در مناطق قطیف و احساء روی داد و عده زیادی کشته شدند. این قیام، رژیم عربستان را بر آن داشت تا برای حفظ رژیم خود اصلاحاتی را انجام دهد تا وهابیت به ورطه فراموشی نرود. در زمان خالد، عربستان با یمن روابط سیاسی برقرار کرد. خالد در رمضان 1402 درگذشت و فهد بن عبدالعزیز جانشین او شد. از زمان صدور فتوای علمای وهابی در مورد بی کفایتی سعود برای عهده گرفتن زمام قدرت و انتصاب فیصل به جای او در آغاز دهه شصت تا مهدرو الدم دانستن جهیمان العتیبی و اعطای فتوا مبنی بر جایز بودند جنگ با او، کمک نیروهای بیگانه فرانسه در داخل حرم و بیت الله الحرام در محرم سال 1400 تا حکم به مشروعیت حضور نیروهای آمریکایی و غربی در تابستان 1990 در شبه جزیره عربی، دستگاه مذهبی و وهابی، در واقع بازوی راست نظام در تمشیت سیاست‌های خود در زمان‌های بحرانی و دشوار بوده است. زمانی که مذهب وهابی، مذهب رسمی دولت سعودی شد، فیصل که اهمیت به مخاطره افتادن نقش خود را درک کرده بود و خود نیز نظر علمای سنتی به پادشاهی رسیده بود، اقدام به برکناری خانواده آل شیخ که رهبری مذهبی را به عهده داشتند و مفتی سعودی بودند نمود و مسائل فتوا را به اداره تابع شورای وزیران محول کرد و بدین صورت جریان مذهبی در آل سعودی، بعد از فیصل به جریانات سیاسی تبدیل شد.

جمعیت اخوان یا جمعیت آمرین به معروف و ناهیان از منکر

در مورد جمعیت اخوان سخنان متفاوتی گفته شده است که گاهی با یکدیگر نیز متناقضند. صلاح الدین مختار چنین می‌گوید: عبدالعزیز آل سعود، هنگامیکه قومش را در صحرا پراکنده دید و فهمید که به آسانی دنبال فتنه و فساد می‌گردند و آشوب به پا می‌کنند، در صدد بر آمد که وسیله‌ای برای هماهنگی این قبایل ایجاد کند و با خود چنین فکر کرد که بهترین وسیله، تمسک به دین و نشر احکام دینی و اقامه حدود بین قبایل بدوی است. ابن‌سعود جهت اجرای نظرش از عالم نجد، شیخ عبدالله بن‌محمد بن‌عبدالطیف خواست که کتاب‌هایی به زبان ساده و در حد فهم بدویان و بر اساس مذهب حنبلی تألیف کند و در بین قبایل منتشر سازد.

همچنین شاگردان شیخ عبدالله را نیز بین آنان فرستاد تا مطالب دینی را تشریح کنند. به این ترتیب یک عاطفه دینی در بین بدویان به وجود آمد و از مجموع این اقدامات، فرقه اخوان پدیدار شد گشت. این تدابیر درست در زمانی به وجود آمد که خود بدویان نیز از کثرت خون ریزی میان آل‌سعود و آل رشید به تنگ آمده بود و در صدد بودند خود را از آن حال رها کنند و زندگی تازه‌ای پیدا کنند. بنابراین آنان تشنه تعالیم مزبور بودند. تعالیمی به وجود آمد طوری که اگر کسی در راه خود یا در صحرا، پول نقد یا هر چیز دیگر را ببیند، فوری به حاکم اطلاع می‌دهد. در سال‌های اخیر اخوان به اعراب بادیه نشینی گفته شد که خانه به دوشی را ترک کرده و در محل‌های معین سکنی گزیدند و برای سکونت خود خانه‌های گلین ساختند که به آنها حجره گفته می‌شد. یعنی اینکه از زندگی زشت سابق دوری جستند و به زندگی مناسب بعدی پرداختند. این خانه‌های گلی به جای چادر و خیمه، اول بار در سال 1330ق بنا شد و ساکنان آنها آمیخته‌ای از چند قبیله بودند. اعراب، زندگی قبلی را جاهلیت و زندگی جدید را اسلام نامیدند. به درستی مشخص نیست چه زمانی عبدالعزیز برای اولین بار از وجود فرقه اخوان آگاه شد. اولین کسی که به وجود این فرقه اشاره می‌کند، سروان شکسپیر است که در سال 1914م در راه کویت به ریاض از میان افراد الارطویه گذشته بود. الارطویه در حدود 70 سال پیش خانه مسکونی و آبادی نداشت و فقط چندین چاه بود و کاروان‌هایی که از نجد و قصیم به سمت کویت می‌رفتند در اطراف آنها به استراحت می‌پرداختند. در سال 1912 م گروهی از افراد متدین، یعنی اعراب زایر آن زمان که در پی یافتن مکانی برای به وجود آوردن جامعه‌ای مطابق باورهایشان بودند، تصمیم به ساختن مسجدی نمودند. این اعراب به نام اخوان شناخته شدند. در دهه دوم 1920م جمعیت اخوان نجد نمایندگانی به صحرای سوریه فرستادند. این عده نقش کوچکی در ایجاد فرقه اخوان المسلمین سوریه داشتند ولی اخوان‌های سعودی هرگز ارتباطی برقرار نکردند و نباید آنها را با اخوان المسلمین که در دهه 1930م در مصر تشکیل شد و هنوز هم وجود دارد اشتباه کرد. امروز، اخوان المسلمین در بعضی از دانشگاه‌های سوریه هنوز فعال است ولی با جنبش مصر و نه با اخوان المسلمین آن ارتباط دارد. بعضی از افراد اخوان المسلمین عربستان هنوز در آبادی‌های صحراهایی در حوالی ریاض دیده می‌شوند.

در دسامبر سال 1922 م سادگی بیش از حد ریاض توجه امین ریحانی را به خود جلب کرد. به عقیده وی این امر تا حدی ناشی از اخلاق بیابان نشینان بود که از قرن بیستم دور افتاده بودند و اگر می‌خواستند محیط و طبیعت سر سخت اطراف خویش را به اطاعت وا دارند، باید خود را اکیداً به نظم عادت می‌دادند. ولی مذهب آنان نیز نقشی داشت. امین ریحانی در این باره نوشت: تمام چیزهایی که به شکوه انسان کمک می‌کند، ممنوع شناخته شده است.

آواز خوانی و آلات موسیقی از چیزهایی بود که حتی حرف زدن در باره آنها مجاز نبود، حتی یک گیاه یا گلدان گل در بالکن یا حیاط خانه‌های ریاض دیده نمی‌شد. امروز به این مجریان سنت‌های وهابی در سلطان نشین، پلیس مذهبی گفته می‌شود. ولی اسم بهتر آنها ستیزه جوی مذهبی است. شرحی که امین ریحانی از ریاضِ شصت سال پیش می‌آورد دقیقاً دلیل این نامگذاری را مشخص می‌کند. متقی‌ترین افراد در هر ناحیه‌ای گرد هم آمدند و جمعیتهای امر به معروف و نهی از منکر را تشکیل دادند و این جانشینان گروه اولیه‌ای هستند که امروز خیابان‌های عربستان سعود را فرا گرفته‌اند. در سالهای دهه 80 دولت به آنها کمک مالی نمود.

ولی هنوز بیشترشان داوطلبانی بودند که به میل خود، انواع خدمات اجتماعی را انجام می‌دادند. عبدالعزیز سختگیری‌های آنها را تحمل می‌کرد ولی به امین ریحانی گفته بود که بعضی اوقات در شهر خودش احساس غربت می‌کند. وقتی با تندروترین گروه وهابی‌ها روبرو میشد نمی‌توانست هیچ تماسی، نه از نظر منطقی یا احساسی و نه حتی از نظر روحی با آنها برقرار کند.

در سال 1924م سلطان نجد، سوار بر شتر، ریاض را برای فتح مکه ترک نموده بود. در سال 1926 م سلطان حجاز در حالی که در صندلی جلوی یک اتومبیل نشسته بود به ریاض بازگشت و اخوان این را هشداری تلقی می‌کرد. عبدالعزیز همیشه و در همه جا نگرانی‌های اخوان را حالت شوخی حساب کرده و به مسائل آنها می‌خندید و همیشه ابراز می‌داشت که اعضای فرقه اخوان فرزندان من هستند.

در اولین حج پس از فتح جده در سال 1926 م نخوت اخوان به چیزی بیش از یک شوخی مبدل شد. جریان به علت محل و پوشش کعبه اتفاق افتاد که از مصر می‌آوردند و اخوان به نزاع با آورندگان محمل و پوشش کعبه پرداختند و در حدود چهل نفر از زایرین به همین علت کشته شدند.

عبدالعزیز نیز نگران سازش با شهروندان جدیدش در حجاز و تا همان حد مراقب مشاورین خارجی ساکن جده بود و چنان رفتار می‌کرد که گویی دشمن واقعی اش لشگریان رزمنده خودش بودند و نه خارجیان. ماجرا این نبود که اخوان قبیله‌ای عادی بودند که کارهای روزمره شان را انجام می‌دانند. آنها در واقع سازمانی شبه نظامی بودند که آمالی تجاوز کارانه داشتند و در عین حال ناامیدانه ادعا می‌نمودند که افرادشان از کنترل خارج شده‌اند و سپس به طور کامل از هر چیزی که عاید آنها می‌شد سود می‌بردند. به طور کلی اخوان از تظاهر و ریاکاری عبدالعزیز نسبت به دین و دوستی جهاد برای غلبه بر مخالفانش سود فراوان جست.

حادثه خورمه و نقش انگلیس

حادثه خورمه از این قرار بود که اخوان قصد داشتند برای کمک به برادرانشان به جنگ با شریف حسین امیر مکه بروند، ولی عبدالعزیز اصرار داشت که باید به جنگ با محمد بن رشید رفت. علت اینکه عبدالعزیز زیر بار اخوان نمی‌رفت این بود که فیلبی جاسوس انگلیس، به عبدالعزیز فرمان می‌دهد که شریف حسین، امیر مکه با انگلیس هم پیمان است و جنگ با او به معنای از بین رفتن معاهده ماست و خارج شدن از تعهدات نیز نتایج وخیمی برای نجد و خود او در بر خواهد داشت.

اعتراضات و پرسش‌ها از طرف اخوان بالا می‌گیرد. ترس عبدالعزیز از جهت ترس بر سلطه اش بر لشکر اخوان، او را بر آن می‌دارد که با همکاری جان فیلبی اقدام به تشکیل تجمعی کنند که در آن اخوان نیز شرکت دارند و به نحوی بار دیگر آنها را فریب می‌دهد.

رهبر اخوان، فیصل الدویش و عبدالعزیز هر یک سخنانی را در آن اجتماع ایراد می‌کنند و بدین ترتیب عبدالعزیز بار دیگر از اخوان در جهت مقاصد شخصی خود استفاده نمود. فیصل الدویش نامه‌هایی به عبدالعزیز می‌نویسد که در آخرین نامه که در رجب سال 1348 ق نوشته شده است چنین آمده است:‌ای عبدالعزیز از خدا بترس و از حق مسلمانان و آنان را به کفر برنگردان، بعد از آنکه طعم اسلام را چشیده‌اند. اما عبدالعزیز به هیچ یک از نامه‌های وی پاسخی نمی‌داد.

سرانجام درگیری‌هایی بین اخوان و عبدالعزیز رخ داد و عبدالعزیز با کمک انگلیس، اخوان را قتل عام کرد و عده‌ای از سران اخوان فرار کردند.

سرکوبی اخوان دوباره در تاریخ اتفاق افتاده است. یک بار در زمان رهبری فیصل الدویش و بار دیگر در زمان رهبری الشهید جهیمان العتیبی در اواخر سال 1979 م (آغاز سال 1400 م) که بار اول با کمک انگلیس و بار دوم با کمک امریکا و فرانسه، اخوان سرکوب شد.

 


 

فصل پنجم

تشکیلات وهابیون

 

تشکیلات وهابیون از سال 1950 م پایه ریزی شد. امریکا بعد از انگلیس، به مدت 20 سال حامی پیروان این فرقه بود. برخی از اقدامات وهابیون به شرح زیر است:

1ـ ایجاد مساجد بزرگ و مدارس علمیه در اغلب کشورهای جهان برای آموزش دادن نیروهایی که آشنایی اندکی از اسلام دارند و ضمناً علاقه مند به فراگیری اسلامند.

2ـ  اعزام مبلغان وهابی به مراکز اسلامی.

3ـ  کمک به احزاب و گروه‌های مذهبی و سیاسی.

4ـ دعوت از اساتید، روزنامه نگاران و شخصیت‌های مذهبی جهت مسافرت به عربستان و اعطای کمک‌های مالی به آنان.

5ـ اختصاص بورس تحصیلی به دانشجویانی که مایل به تحصیل علوم اسلامی در عربستان هستند.

6ـ استفاده تبلیغاتی در مراسم حج.

7ـ توزیع کتب و نشریات مذهبی، تبلیغی علیه تشیع و انقلاب اسلامی ایران.

 

مؤسسات و مراکز وهابی

1. رابطة العالم الاسلامی

این تشکیلات ارگان فرهنگی – مذهبی فرقه وهابیت است و سازمان هماهنگ‌کننده و سراسری است که معمولاً حکم اهرم‌های وهابیت را دارد. این سازمان در سال 1974م در شهر ریاض تشکیل شد. ماهیت و شیوة فعالیت این مؤسسه همانند میسیونرهای مسیحی در سال‌های 1500- 1600م در خاور میانه است. این سازمان دارای شعباتی در تمام کشورهای جهان اسلام است و اقدام به فعالیت‌هایی از قبیل ساختن مسجد، بیمارستان، گشایش مدارس علوم دینی، اعزام مبلغ، انتشار روزنامه و مجلات و ده‌ها فعالیت دیگر می‌کند. لازم به ذکر است که در این تشکیلات اداره ویژه‌ای با عنوان دائرة المکافحه التبشیر الشیعی یعنی اداره مبارزه با گسترش تبلیغات اهل تشیع دایر گردید که هزینه فراوانی نیز صرف آن شده است.

همانطور که ذکر شد رابطة العالم الاسلامی در برخی از کشورهای جهان به موافقت کشورهای مربوط اقدام به تأسیس و راه اندازی نمایندگی نموده است. این دفاتر مانند سفارتخانه‌های خارجی از مصونیت سیاسی و دیپلماتیک برخوردارند و اهرم‌های اجرایی تبلیغات وهابیت به شمار می‌آیند.

آیین نامه مرکز رابطة العالم الاسلامی

شورای هیئت رئیسه مؤسسین رابطة العالم الاسلامی در سوم ذیحجه سال 1384 در یک جلسه عمومی با حضور اعضای هیئت رئیسه و مؤسسین، آیین نامه‌ای را تدوین نمود که به شرح زیر است:

رابطة العالم الاسلامی، مؤسسة مردمی و مستقل و غیر وابسته به دولت هاست که سعی فراوانی در جهت جذب نیروهای صالح می‌کند تا بتواند با اندیشه‌های خارجی و نیروهای مخالف اسلام مبارزه کند.

همچنین این مؤسسه، تبلیغ رسالت اسلام و اشاعه اصول آن را سرلوحه اقدامات خود قرار می‌دهدتا بتواند توطئه‌هایی را که قصد سرکوب عقیده مردم و ایجاد تفرقه میان مسلمانان دارند از بین ببرد. برای این منظور از همه دولت‌ها و مؤسسات اسلامی درخواست کمک و همکاری دارد تا بتواند به این اهداف والا نایل آید. به همین جهت تمامی اعضای سازمان متعهد می‌شوند که تمام ضوابط را اجرا کنند تا بتوانند موانعی را که در راه تأسیس جامعه اسلامی است از میان بردارند. لذا برای تحقق این اهداف از شیوه‌های پسندیدة ذیل بهره می‌گیرند:

1ـ فعالیت برای حاکم کردن شریعت اسلام در کشورهایی که مردم آن شهادتین را می‌گویند.

2ـ بهره‌گیری از شورا جهت تبادل آرا و ایجاد هماهنگی.

3ـ بهره‌گیری از منافع حج از طریق ایجاد آگاهی اسلامی و سخنرانی‌های و میزگرد‌ها و برقراری سمینارهای جهانی اسلامی در موسم حج و برقراری جلسات معارفه بین هیئت‌های حج.

4ـ تشویق مبلغین در سراسر جهان و اعطای کمک‌های مادی و معنوی و توزیع قرآن مجید و ترجمه آن و انتشار مطبوعات اسلامی.

5ـ استفاده از مجلات و روزنامه‌ها و دیگر وسایل ارتباط جمعی جهت نشر اسلام.

6ـ اشاعه آموزش اسلامی از طریق ایجاد و کمک به مدارس و دانشگاه‌های اسلامی در سراسر جهان.

7ـ کمک به سازمان‌ها و مؤسسات اسلامی که برای دعوت اسلامی تلاش می‌کنند.

تشکیلات رابطة العالم الاسلامی

مهم‌ترین تشکیلات رابطة العالم الاسلامی  برای اشاعه وهابیت به شرح زیر است:

الف) کنفرانس اسلامی

ب) شورای هیئت رئیسه مؤسسین

ج) دبیر خانه

د) شورای عالی مساجد جهان

ه) مجمع فقه

و) مؤسسه اعانه و کمک رسانی اسلامی

ز) مؤسسه اعجاز علمی قرآن مجید و سنت

اینک در مورد هر یک از تشکیلات رابطة العالم الاسلامی توضیحات مختصری می‌دهیم:

الف) کنفرانس اسلامی

کنفرانس اسلامی یکی از مهم‌ترین مراکز قانونگذاری رابطة العالم الاسلامی است که مسئولیت ایجاد هماهنگی بین مراکز و مؤسسات اسلامی در جهان را عهده دار است.

ب) شورای هیئت رئیسه و مؤسسین رابطة العالم الاسلامی

مؤسسین این شورا از شخصیت‌های مذهبی و سیاسی جهان اسلام و از اقلیت‌های مختلف تشکیل شده‌اند. این شورا، شوراهایی دیگر به نام شورای هماهنگی اسلامی، تأسیس کرده است که مراکز آن در مناطق ذیل قرار دارند:

1ـ شورای هماهنگی اسلامی در آفریقا که مرکز آن شهر داکا پایتخت سنگال است.

2ـ شورای هماهنگی اسلامی در آمریکای شمالی که مرکز آن شهر اُتاوا پایتخت کانادا است.

3ـ جنوبی و کارائیب که مرکز آن بوئنوس آیرس، پایتخت آرژانتین، است.

4ـ شورای هماهنگی اسلامی در آسیا که مرکز آن شهر کراچی در پاکستان است.

ج) دبیر خانه

این بخش به عنوان قوه اجرایی این سازمان است. مقر آن در مکه است و شورای مؤسسین، مدیر دبیر خانه را که در واقع عالی رتبه‌ترین کارمند اداری است، انتخاب میکنند. اداراتی که در دبیرخانه وظایف اجرایی دارند عبارتند از:

1ـ اداره امور فرهنگی

2ـ اداره نشریات و تبلیغات

3ـ اداره کنفرانس‌ها و سازمان‌های اسلامی

4ـ اداره اقلیت‌های مذهبی

5ـ اداره امور مالی

6ـ اداره امور عمومی

7ـ اداره استقبال

8ـ اداره ترجمه

9ـ اداره توزیع

10ـ اداره هماهنگی امور بین قاره ای

11ـ اداره حج و پذیرایی

12ـ اداره امور قرآن مجید

اینک در بعضی از ادارات که از اهمیت بیشتری برخوردارند توضیحات مختصری داده می‌شود:

اداره امور فرهنگی

وظیفه این اداره تبلیغ و ترویج افکار وهابیت در سراسر جهان است. بعضی از اقدامات این اداره، گزینش و اعزام مبلغ و معلم و توزیع کتب مذهبی و آموزش برای مدارس و مراکز اسلامی و مساجد سراسر جهان، کمک به سازمان‌های اسلامی جهت نشر فرهنگ اسلامی، توزیع و ترجمه قرآن، دادن بورسیه‌های تحصیلی به بعضی از افراد و اعزام هیئت‌های فرهنگی برای بررسی مشکلات مراکز اسلامی، برگزاری سمینارهای منطقه ای، پذیرایی از اقلیت‌های اسلامی و تدوین کتب اسلامی است.

اداره نشریات و تبلیغات

این اداره برای نشر اندیشه‌های وهابیت، به توزیع کتب و مجلاتی که مبین افکار وهابیت در زبان‌های مختلف و در موضوعات متنوع است اقدام می‌کند. در ضمن، این اداره سلسله کتاب‌هایی با عنوان دعوة الحق به چاپ می‌رساند که موضوعات فقهی اسلامی و مذهبی را در بر دارد. از جمله نشریات این مؤسسه، نشریه فرهنگی انگلیسی زبان با نام اخبار جهان اسلام است.

اداره کنفرانس‌ها و سازمان‌های اسلامی

این اداره ضمن برقراری ارتباط با تمامی سازمان‌های اسلامی وابسته به رژیم‌های به اصطلاح اسلامی و همچنین با حضور در کنفرانس‌های بین المللی مثل اجلاس‌های سازمان ملل، یونسکو، کنفرانس‌های مختلف سازمان ملل و غیره سعی دارد حضور و ارتباط جمعی خود را گسترش دهد.

اداره حج و ضیافت

این اداره نیز با جذب بعثه‌های خارجی، اقدام به تقویت رابطه خود با کشورهای اسلامی مینماید و مخصوصاً در ماه ذیحجه با ایجاد سمینارها و ایراد سخنرانی‌ها سعی می‌کند با ایران به رقابت بپردازد.

اداره امور قرآن مجید

این اداره در سال 1398 تأسیس شد و مسئولیت آن اعزام حافظین قرآن به سراسر جهان و چاپ و ترجمه قرآن به زبان‌های مختلف است که هم اکنون به 14 زبان ترجمه شده است.

د) شورای عالی مساجد جهان

ایجاد شورای عالی مساجد جهان در کنفرانس سراسری اسلامی در سال 1395 تصویب شد و 53 نفر از شخصیت‌های مذهبی به نمایندگی از 45 کشور کار خود را آغاز کردند. اقداماتی که توسط این بخش انجام می‌پذیرد عبارتند از: ترمیم و نگهداری مساجد سراسر جهان، ایجاد دوره‌های آموزشی تربیت مبلغ، اعزام ائمه جمعه و جماعات به سراسر جهان، تأسیس صندوق کمک رسانی به مسجد الاقصی ونگهداری مساجد موجود در فلسطین.

ه) مجمع فقه

مجمع فقه در سال 1398 تأسیس شد که موضوعات فقهی را از دیدگاه وهابیت مورد بررسی و تحقیق قرار می‌دهد و اهم آن موضوعات عبارتند از: حکم اعتقاد و وابستگی به فراماسونری و کمونیزم و فرقه قادیانیه (احمدیه) و فرقه بهائیت، حکم مربوط به بیمه، حکم اعتقاد به اگزیستانسیالیسم و وابستگی به آن، صدور فتاوای اجرای احکام اسلام توسط اولیای امور کشور، حکم ازدواج کافر با زن مسلمان و ازدواج مرد مسلمان با زن کافر، تدوین بحث فقها دربارة اسلام و جنگ بین مسلمانان، تدوین بحث فقهی درباره حدود و قصاص در اسلام، احکام احرام در جده، احکام کودکان آزمایشگاهی و احکام ایراد خطبه و عیدین به زبان غیر عربی و ...

و) مؤسسه اعانه و کمک رسانی اسلامی

این مؤسسه در سال 1399 تأسیس شد که ظاهراً هدف اصلی اعانه و کمک رسانی به سیل زدگان، آوارگان جنگی و افراد بی بضاعت مسلمان در جهان اسلام است و دارای مراکزی از جمله: مرکز خدمات پزشکی، مرکز کمک رسانی به پناهندگان و مرکز دارالایتام می‌باشد.

ز) مؤسسه اعجاز علمی قرآن و سنت

این مؤسسه بنا به توصیه شورای عالی مساجد جهان در سال 1404 تأسیس شد و جزء یکی از مؤسسات رابطة العالم الاسلامی قرار گرفت.

 

2ـ مرکز امر به معروف و نهی از منکر

مؤسسسات و مراکز دیگر وابسته به وهابیت، غیر از رابطة العالم الاسلامی وجود دارد که به آن اشاره مختصر و گذاریی داریم.

مرکز امر به معروف و نهی از منکر دارای شعبات متعددی در کشور عربستان و مرکز  آن در شهر ریاض است. یکی از مهمترین وظایف این مرکز نظارت بر مظاهر دینی و اماکن عمومی است. بازرسان این مرکز با دایر کردن گشت‌هایی در خیابان و اماکن عمومی، مردم را با قوه قهریه با دعوت به نماز جماعت و بستن فروشگاه‌ها می‌کنند این عوامل حق مبارزه و صحبت با مردان و زنان خارجی که عیناً به فساد مشغولند ندارند.

 

3ـ اداره بازرسی شئونات مذهبی

4ـ مدیریت کل فتوا و پژوهش

این  بخش با نظارت شیخ عبدالعزیز بن‌باز یکی از برجسته‌ترین شخصیت‌های وهابی اداره می‌گردد و یکی از اهداف آن تدوین کتب ضد اهل تشیع و مبارزه مستمر با گسترش انقلاب اسلامی ایران است.

 

5ـ مجمع عمومی دانشجویان مسلمان جهان

مرکز این مجمع در عربستان است و اساس کار خود را جذب دانشجویان و طبقه جوان کشور‌های اسلامی قرار داده است. نشریه‌ای هفتگی نیز به نام سیمای اسلام چاپ می‌کند.

 

6ـ دانشگاه‌ها و مؤسسات علمی تربیت مبلّغ

فرقه وهابیت تعدادی از دانشگاه‌ها و مؤسسات علمی در عربستان را اداره می‌کند. مهمترین دانشگاه‌های وابسته به وهابیت عبارتند از دانشگاه اسلامی در مدینه، دانشگاه ابن‌سعود در ریاض و دانشکده شریعت در دانشگاه ملک عبدالعزیز.

 


 

فصل ششم

وهابیت در کشورهای دیگر

 

از آغاز دعوت وهابیت، کوشش‌های فراوانی برای همه گیر شدن آن در جهان انجام شد ولی علی رغم این کوشش‌ها نتیجه کافی عاید نمی‌شد و مردم به معتقدات آنها گردن نمی‌نهادند. پس از آنکه وهابیون، حجاز را در دو مرحله به تصرف خود در آوردند ایام حج فرصت خوبی بود که در آن به وسیله مسلمانانی که برای انجام فریضه حج و زیارت مرقد مطهر پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) از نواحی مختلف به مکه و مدینه آمده بودند و ذهن‌شان هم آماده پذیرفتن دعوت مزبور بود، تعالیم خود را در سرزمین‌های دیگر، انتشار دهند. بدین نحو می‌توان گفت که بیشتر کسانی که در نقاط مختلف به نشر دعوت وهابیت می‌پرداختند جزء همین افرادی بودند که به قصد زیارت به حرمین شریفین مشرف می‌شدند. علی رغم این فعالیت‌ها این مذهب در خارج از نجد و حجاز نفوذ بسیاری پیدا نکرد و آن طور که انتظار داشتند مورد قبول واقع نشد. در این فصل، فعالیت وهابیت را در کشورهایی که در آنها، این مذهب به نحو قابل توجهی شیوع و گسترش یافته، بررسی می‌کنیم.

 

وهابیت در آفریقا (شمال آفریقا)

سید محمد سنوسی در حدود سال 1800 میلادی (1220 قمری) در یک خانواده اصیل و مسوب به خاندان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) در شهر مستغانم در الجزایر متولد شد. و از کودکی به کسب علم علاقه مند بود. علوم دینی را در دانشگاه فاس که همان دانشگاه قرویین در فاس است و ثانی الازهر محسوب می‌شود فرا گرفت. بعد از آموزش علوم دینی به سیاحت و تبلیغ در آفریقای شمالی پرداخت. در سفری به بیت الله مدتی را در مکه ماند و تعالیم مذهب وهابی را از استادان این مذهب فرا گرفت. در سال 1843 به شمال آفریقا رفت و در لیبی اقامت نمود. در آن زمان طرابلس در لیبی زیر نظر عثمانی‌ها بود. عثمانی‌ها از وجود سید محمد سنوسی که روز به روز مردم را به خود جذب می‌کرد به وحشت افتادند و روابط سید محمد سنوسی و عثمانی‌ها به تیرگی کشید و سید محمد به جغبوب در جنوب صحرای لیبی رفت و در سال 1859 از دنیا رفت و پسرش جانشین پدر شد. این در حالی بود که عقاید سید محمد تا حدی زیاد قسمت مهمی از آفریقای شمالی را در بر گرفته بود.

روش تبلیغی سید محمد به این صورت بود که در ابتدا با سید احمد بن ادریس فاسی، شیخ قادریه، هم پیمان شد و بعد از مرگ فاسی در سال 1855 مرکز خود را در جغبوب قرار داد. این شهر به یکی از بزرگ‌ترین مدرسه‌های مبشرین اسلام در مرکز آفریقا مبدل گشت. شاید به واسطه سنوسی‌ها بود که نواحی دریاچه چاد، مرکز عمومی اسلام در مرکز آفریقا شد. در آن زمان تعداد پیروان سنوسی چهل میلیون نفر تخمین زده شد.

سنوسی‌ها با اینکه به احتمالی جزء طرفداران فرقه وهابی هستند، فرقه‌ای از دراویش نیز محسوب می‌شوند. در هر نقطه به رسم دراویش زاویه‌ای می‌ساختند و در آنها به خواندن نماز جماعت و قرائت قرآن و نیز رتق و فتق امور پیروان خود می‌پرداختند. روش سنوسی‌ها در نشر اسلام در میان قبایل آفریقایی به این صورت بود که بردگان خردسال سیاه را می‌خریدند و آنها را در جغبوب و نقاط دیگر تربیت می‌کردند و چون به حد شرعی رسیدند در حالی که به قدر کافی علوم دینی به روش سنوسی‌ها را فرا گرفته بود، آزادشان می‌کردند تا میان هم رنگان خود بروند و آنها را هدایت کنند. هر سال صدها تن از این مبلغین در تمام آفریقا، از سواحل سومالی در شرق آفریقا گرفته تا سواحل سنگال در غرب آن برای تبلیغ عازم می‌شدند.

درباره اینکه آیا سید محمد سنوسی ناشر مذهب وهابیت بود یا خود طریقه خاصی داشت مورد تردید است. اما ظاهراً خود وی طریقة مخصوص به خود را داشته است و نباید او را جزء مبلغان وهابیت به حساب آورد. البته باید متذکر شد که مقصود اصلی سید محمد سنوسی این بود که دین اسلام را از شر نفوذ اجانب رها کند.

 

وهابیت در افغانستان (هرات)

با توجه به اینکه هشتاد درصد بازار شهر هرات و همچنین اماکنی که از نظر موقعیت تجاری در  جاهای پر خرید و فروش قرار داشتند در دست اهل تشیع بود، از این رو اهل تسنن با تحریک وهابیت به هر قیمتی که شده این اماکن را از اهل تشیع خریداری کردند. این امر در زمان جنگ بسیار موفق بود. همچنین نشر این ادعا که «شیعه کافر است» از سخنرانی‌ها و حتی شعارها و نیز زندانی کردن تعدادی از طلاب اهل تشیع با جرایم مختلف موجب تضعیف اهل تشیع در هرات شد.

با حضور عربستان در هرات، اولین ضربه به جامعه اهل تشیع وارد شد. همچنین اشاعه افکار و ایدئولوژی وهابیت که از مهم‌ترین اهداف سعودی است در دراز مدت برای مردم غیر اهل تشیع شهرهای مرزی ایران نظیر تربت جام و... که در ارتباط با افغانی‌ها هستند خطری جدی محسوب می‌شود. مسئله مواد مخدر و اغتشاش و ناآرامی در منطقه و از طرفی دشمنی وهابیت با ایران نیز می‌تواند برای قسمت‌های مرزی ایران مسئله ساز و خطر آفرین باشد.

به طور کلی سه عامل اصلی در افغانستان وجود دارد که موانع اصلی نفوذ و اشاعه ایدئولوژی وهابیت به شمار می‌روند که به طور خلاصه عبارتند از:

1ـ چند ملیتی بودن مردم افغانستان:

اگر چه اکثریتی در حدود هفتاد تا هفتاد و پنج درصد افغانستان را، اهل تسنن تشکیل می‌دهد اما چون مردم آنجا از گروه‌ها و اقوام مختلف تشکیل شده‌اند، فقط مسئله قوم گرایی است که در آنجا اهمیت دارد و این یکی از موانع نفوذ ایدئولوژی وهابیت در افغانستان به طور اعم در هرات به طور اخص می‌باشد.

2ـ تعصب خاص مذهبی و عادات و رسوم سنتی:

همان‌طور که می‌دانیم وهابیون مخالف سرسخت زیارت قبور و اماکن متبرکه هستند. اما علی رغم آن، مردم افغانستان و بخصوص هرات علاقة خاصی به زیارت قبور و.... دارند و روزهای جمعه اگر کسی به مقابر خواجه عبدالله انصاری و جامی و دیگران گذر کند شدّت این دلبستگی را درک می‌کند. آنها احترام خاصی برای این اماکن قائلند و خود را از مریدان آنها می‌دانند و اشعاری در مدح پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) و دیگر صحابه می‌سرایند.

3ـ حضور تعداد قابل ملاحظه‌ای از اهل تشیع:

توجه اصلی وهابیت به اهل تشیع است و مهم‌ترین هدفشان مبارزه و مخالفت با آنهاست. به همین سبب می‌توان گفت که مهمترین مانع نفوذ عقاید و افکار وهابیت در افغانستان نیز اهل تشیع هستند.

روایات و احادیث اولیای دین گویای این است که هر جا فقر وجود داشته باشد زمینة رشد و توسعه کفر و بی ایمانی نیز وجود دارد. وضعیت فقر در افغانستان و بالاخص هرات و همچنین جنگ‌هایی که موجب به وجود آمدن فقر اقتصادی و فرهنگی در حد اعلی گردید و در نهایت جنگ اخیر طالبان، شرایط و مقدمات نفوذ وهابیت را آماده نمود. زمانی که اسماعیل خان که مقبولیت زیادی در بین مردم هرات داشت، از عربستان خواست که در هرات سرمایه گذاری و در بازسازی آن شرکت کند، معلوم شد که مخالفتی از طرف مردم با حضور عربستان و عقاید وهابیت در هرات صورت نمی‌گیرد و عربستان به مرور زمان نفوذ خود را در کلیه زمینه‌ها گسترش می‌دهد.

زمینه‌های فعالیت عربستان در هرات زیاد است از جمله اینکه عربستان سوخت مصرفی افغانستان مثل مواد نفتی، بنزین و گازوئیل را که مهمترین مشکل آنهاست تأمین می‌کند.

کمک دیگر در زمینة رونق بخشیدن کشاورزی هرات است.

برخی از وعده‌هایی که عربستان قبل از حضور خود در هرات به حاکم آنجا داده بود عبارتند از:

1ـ تعمیر و توسعه مسجد جامع هرات

2ـ تجهیز بیمارستان‌های هرات

3ـ شرکت در بازسازی هرات (در کلیه موارد)

4ـ بازسازی سد سلما و همچنین راه اندازی کارخانه‌های از کار افتاده

 

وهابیت در اندونزی

در کشور اندونزی، وهابیت فعالیت‌های خود را در زمینه‌های فرهنگی و مذهبی توسط سازمانی به نام کمیته همبستگی اسلامی انجام می‌دهد که وابسته به عربستان است و توسط آن کشور حمایت مادی و معنوی می‌شود.

فعال‌ترین و عمده‌ترین تشکیلات وهابی در گذشته و حال ریشه در ناسیونالیسم عربی در اندونزی دارد که وابسته به جامعه اعراب ساکن اندونزی است. لذا در بررسی تحلیل جایگاه و وضعیت موجودِ این گونه تشکیلات که در دو سازمان الارشاد و البینات شکل گرفته است، ضروری است که به تاریخچه و علل تأسیس این دو سازمان که هم اکنون نیز در خط مقدم تهاجمات ضد شیعی در اندونزی هستد، مرور کوتاهی داشته باشیم.

اعرابی که از قرن سوم هجری به بعد از حضر موت و دیگر مناطق عربی وارد اندونزی شده بودند به دو دسته سادات و غیر سادات تقسیم شده بودند. آنها عمدتاً از نوادگان امام صادق و امام حسن(علیه السلام) بودند و موقعیت والایی را در جامعه در برابر غیر سادات داشتند. این اختلاف موجب تشکیل جمعیت خیر در سال 1905 میلادی به دست عرب‌های اندونزی شد. روابط این دو گروه زمانی تیره‌تر شد که دولت هلند یک نفر غیر سادات را به ریاست جامعه عرب اندونزی منصوب نمود و به تدریج گروه غیر سادات خود را با گروه سادات برابر دانستند و برای این رفتارشان از فتوای رشید رضا، سردبیر روزنامه المنار قاهره، که ازدواج بین مسلمانان غیر سادات را با سادات مجاز دانسته بود، بهره گرفتند. در نتیجة این اختلافات، در سال 1913 اعراب غیر سادات اندونزی سازمانی به نام الارشاد تشکیل دادند. با روی کار آمدن رژیم وهابی سعودی در عربستان، رهبران سازمان ارشاد نقش تازه‌ای را در قالب ترویج عقاید وهابی بر عهده گرفتند و این سازمان به صورت یک سازمان وهابی در منطقه جنوب شرق آسیا در آمد که با تبلیغات همه جانبه باعث گسترش وهابیت در منطقه حتی برای غیر عرب‌ها گردید که مهمترین هدف و اقدام آن، منع گسترش مذهب اهل تشیع بود. همچنین سازمان البینّات نیز در اندونزی برای تبلیغ وهابیت و جذب نیروهای غیر عرب بومی و با حمایت‌های مالی رژیم سعود تشکیل شد.

احزاب و انجمن‌های دیگری نیز در این زمینه تشکیل شد که عبارتند از:

1ـ انجمن محمدیه که در 18 نوامبر 1912 در جاکارتا به وسیله شیخ احمد دهلان تأسیس شد و یکی از دو سازمان اسلامی اجتماعی بزرگ اندونزی محسوب می‌شود.

2ـ حزب اتحاد اسلام که به صورت مختصر Persis خوانده می‌شود. در اوایل دهه 1920 که مسلمانان سایرِ نواحی در کوشش برای ایجاد اصلاحات در شعایر سنتی مذهب به پیشرفت‌هایی دست یافته بودند، این حزب به دست محمد یونس، احمد حسن و محمد نصیر در باندونگ تأسیس شد. این حزب نیز به مانند انجمن محمدیه خود را اصلاح طلب می‌داند با این تفاوت که بر خلاف انجمن محمدیه که ترویج عقاید خود را به صورت آرام و صلح آمیز انجام می‌داد، به مناظره و مباحثه در ملاء عام می‌پرداخت و با سایر افرادی که با عقاید و دیدگاه شان موافق نبودند بحث و جدل می‌نمود. حالت مبارزه طلبی حزب اتحاد اسلام در نشریات آن به نام‌های دفاع از اسلام، الفتوی و اللسان منعکس است که در ابتدا با سنت طلبان، سپس با ناسیونالیست‌ها و حتی با گروه‌های اصلاح طلب نیز در نزاع و درگیری بوده است.

3ـ دیوان دعوة که یک سازمان تبلیغی و فرهنگی غیر دولتی است و تقریباً سی سال پیش توسط مرحوم محمد ناصر یکی از قهرمانان ملی اندونزی و سیاستمدار مسلمان دوره سوکارنو تأسیس شده است و با حمایت‌های عربستان اداره می‌شود.

4ـ مجلس العلماء که در سال 1975 به منظور مشاوره با علما جهت اجرای شریعت اسلامی و صدرو فتوا و همچنین تلاش در جهت ایجاد وحدت و همبستگی میان مردم و حکومت تأسیس شد.

5ـ نمایندگی رابطة العالم در اندونزی که در زمینه‌های مختلف آموزشی و اجتماعی و چاپ و نشر فعالیت دارد. جاکارتا مرکز نمایندگی شورای مالی مساجد وابسته به رابطة العالم می‌باشد.

6ـ وزارت امور دینی اندونزی که به جهت حضور ترمیذی طاهر در رأس این وزارت خانه از دیگر مراکز پشتیبانی کننده وهابیت در اندونزی محسوب می‌شود.

همچنین برخی از ارباب جراید و نشریات همانند شعبه اسی، نویسنده و خبرنگار که قبلاً سر دبیری مجله ممنوع الانتشار تمپو را بر عهده داشته و هم اکنون از مسئولین نشریه گاترا محسوب می‌شود و از چهره‌های سرشناس وهابی در اندونزی است.

روحانیون و فارغ التحصیلان نیز، از دیگر پایگاه‌های نفوذ و فعالیت وهابیت در اندونزی هستند.

مطالعه و بررسی سیر تاریخی اندیشه وهابیت در اندونزی مشخص می‌سازد که وهابیت در اندونزی به دست جوامع غیر اندونزیایی در این کشور رواج یافت و هم اینک نیز عمده‌ترین پایگاه آن یعنی الارشاد متأثر از ناسیونالیسم عربی است و دیگر مراکز و نهادهای وهابی در اندونزی را نمی‌توان صرفاً یک تشکیلات وهابی بر شمرد؛ چرا که در هیچ یک از این سازمان‌ها و افراد، شکل با ثبات و کاملی از وهابیت را نمی‌توان یافت و از این رو انگیزه‌های سیاسی و مالی بیش از انگیزه‌های مذهبی در اتخاذ مواضع مدافعانه آنها از وهابیت دخیل است.

 

وهابیت در بنگلادش

در کشور بنگلادش بزرگ‌ترین تشکیلات اسلامی، جماعت اسلامی است که به عربستان وابستگی تام دارد. این جماعت در حقیقت سازمانی به نام شاتر و شبیر است که در تابستان سال 1361 شمسی برابر با سال 1982 میلادی اختلافاتی در آن بروز کرد که جناحی از آن به طرفداری از وهابیون و جناح دیگر به طرفداری از انقلاب اسلامی ایران منشعب شد که پس از مدتی جناح دوم مجدداً از درون سازمان انشعاب پیدا کرد.

اهدافی که عربستان در مورد این کشور دارد، جلوگیری از گرایش مسلمانان بنگالی به ایران و همچنین کشورهای میانه رو عرب و همچنین انتخاب این کشور به عنوان یکی از مراکز تبلیغی خود در جنوب آسیا و در نهایت گسترش وهابیت در این کشور است.

 

وهابیت در پاکستان

1ـ سازمان جماعت اسلامی بزرگ‌ترین عامل گسترش وهابیت در پاکستان است که روابط نزدیکی با آمریکا و عربستان دارد. جماعت اسلامی از طریق مدارس و مساجد اهل تسنن و به تازگی از طریق رادیو و تلویزیون در صدد تحمیل اندیشه‌های وهابی گری در بین مسلمین است.

2ـ اکثر ائمه جماعات مساجد پاکستان توسط مدارس دینی عربستان تأمین می‌گردد و از اقدامات عربستان برای اشاعه فرهنگ فرقه وهابی ساخت بسیاری از مساجد و مدارس است. اگر به دین و آیین مسلمین پاکستان نظری افکنیم می‌بینیم که اکثریت اهل تسنن پاکستان پیروان ابوحنیفه هستند که به دو گروه تقسیم می‌شوند:

الف) بریلیوی‌ها    ب) دیوبندی ها

الف) بریلیوی ها: اکثراً از اهل تسنن هستند مخالف فرقه وهابیت هستند. هفتاد و پنج درصد اهل تسنن به این فرقه وابسته‌اند ولی از تشکل و سازماندهی خوبی برخوردار نیستند.

ب) دیوبندی ها: بیست درصد اهل تسنن پاکستان را تشکیل می‌دهند و جزو فرقه حنفی‌ها و از دسته وهابیت به شمار می‌روند. این دسته با اینکه اقلیت هستند ولی از سازماندهی خوبی برخوردارند و با کمک عربستان توانسته‌اند مساجد و همچنین مدارسی جهت پایگاه‌های تبلیغاتی اجتماعی بنا کنند.

پنج درصد باقیمانده اهل حدیث نامیده می‌شوند و در واقع نام دیگرِ وهابیون هستند، اگر چه به ظاهر نامی وهابی ندارند. این دسته که تعدادشان کم است از آنجایی که با دیوبندی‌ها از نظر افکار و عقاید نزدیک هستند در مقاطع مختلف جزو یک گروه محسوب می‌شوند.

علامه احسان الهی ظهیر، یکی از شخصیت‌های فعال این گروه در لاهور، اداره‌ای تحت عنوان اداره ترجمان السنة دایر کرده است که هدف اصلی آن، اشاعه افکار وهابیت به طور اعم و منحرف ساختن اذهان مردم نسبت به تشیع و شیعیان، پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، به طور اخص است و کتاب‌هایی در کشورهای پاکستان و مخصوصاً عربستان چاپ و منتشر نموده است.

2ـ جامعه فاروقیه کراچی که از مراکز وهابیون است و مجله الفاروق را به زبان عربی چاپ می‌کند.

3ـ انجمن وهابی سپاه صحابه که به سپاه صحابه پاکستان یا S.S.P مشهور است و از یک گروه از مسلمانان اهل تسنن افراطی وابسته به جمعیت علمای اسلام (H U I) در سال 1985 میلادی، در زمان جنگ پاکستان تشکیل شد.

بیشتر رهبران و اعضای سپاه صحابه از اعضای جمعیت علمای اسلام بوده‌اند با این تفاوت که سپاه صحابه عملکردی افراطی داشته و عملکردشان بر علیه اهل تشیع شدیدتر و سخت‌تر است. اکثر اعضای این انجمن افراد بیکارند و از طبقه محروم شهر و از جوانانی تا سن 20 سال انتخاب شده‌اند. در ضمن شعار معروف و مشهور سپاه صحابه این است که «هر کس به خلیفه اول اعتماد ندارد کافر است.» هدف مورد توجه این گروه این است که اولاً پاکستان را کشوری کلاً وهابی سازد و دیگر اینکه اهل تشیع را از جرگه مسلمانان خارج کند.

 

وهابیت در تایلند

فعالیت وهابیت در تایلند از حدود 55 سال پیش با تلاش دو اندونزیایی مقیم جنوب تایلند شروع شد. بنیان گذاران این حرکت استاد عرفان و استاد احمد لطفی از دولت اندونزی بودند و بعد از آن استاد احمد اسماعیل تایلندی این حرکت را ادامه داد که هنوز این فعالیت ادامه دارد.

احمد اسماعیل اولین کسی است که مدرسه اسلامی جهت اشاعه و تبلیغ افکار وهابیت تأسیس نمود و نامش را ساسانوپاتام گذاشت. بعد از تأسیس این مدرسه وهابیت به شکل گسترده تری در بین مردم رواج پیدا کرد. وی تعداد زیادی از طلاب را نیز به نقاط مختلف تایلندی برای تبلیغ آیین وهابیت اعزام نمود. یکی از امور اساسی در اختلاف بین دو فرقه شافعی و وهابیت این بود که فرقه اول را جماعت قدیمی و وهابیون را جماعت جدید و روشنفکر می‌خواندند.

فعالیت‌های وهابیت در بانکوک، پایتخت تایلند، به چند بخش تقسیم شده است که عبارتند از:

1ـ مدرسه ساسانوپاتام شعبه جدیدی را در شهر بانکوک زیر نظر استاد مصطفی افتتاح کرد و کسی که استاد مصطفی را یاری کرد، استاد ابراهیم در یک قریش از پیروان مذهب قادیانی بود.

2ـ گروهی دیگر از وهابیون که محل تجمع آنها در مسجد العتیق بانکوک است.

3ـ تعداد دیگری از وهابیون به نام پقتونک خم که مدرسه‌ای به نام راششکلرون را افتتاح کردند. استاد احمد اسماعیل در این مدرسه تدریس می‌کرد که بعد از آمدن وی و با همکاری گروه پقتونک خم با استاد ابراهیم در یک قریش به مقابله برخاستند. لازم به یادآوری است که ابراهیم سرپرست وقت مجله الجهاد و از گروه جمعیت الاسلام و از مخالفین اهل تشیع است.

4ـ عده‌ای از وهابیون هم در مسجد مرکزی فعالیت دارند.

5ـ گروه دیگری نیز زیر نظر مؤسسه نانک چوک می‌باشند.

6ـ گروه دیگری از وهابیون زیر نظر مؤسسه رابطة العالم الاسلامی به فعالیت مشغولند. این سازمان به نشر مجله ماهانه به زبان تایلندی به نام رابطة الاسلامی و کتب رایگان اقدام نموده است.

وهابیت در ترکیه

در ترکیه نیز وهابیت گسترش پیدا کرد اما فعالیت‌های آن به طور گسترده به شکل‌های زیر انجام می‌گیرد:

1ـ کمک به گروه نورجی ها

2ـ انتشار کتب ترویج آیین وهابیت

3ـ انتشار مجله هلال

4ـ تأسیس بانک فیصل فاینانس برای حمایت‌های مادی از گروه‌های وابسته به فرقه وهابیت.

 

وهابیت در چچن

عاملان فرقه وهابی از چند سال گذشته در منطقه قفقاز روسیه فعالیت بسیار وسیعی را آغاز کرده‌اند. مقام‌های داغستانی گفته‌اند: «گروه‌های مسلح وهابی بخش‌های مختلف این جمهوری را مورد حمله قرار می‌دهند و سپس به جمهوری چچن می‌گریزند.» پارلمان داغستان نیز فعالیت وهابی‌ها را در این جمهوری ممنوع اعلام کرد. البته فرقه وهابی در چچن نیز رشد چشمگیری داشته است به نحوی که برخی از مقام‌های دولت چچن به طرفداری از آن مشهور هستند. به گفته آنها اصلان مسخداف، رئیس جمهور چچن، در جبهه مخالف وهابیت قرار دارد و از سوی شامیل باسایف و سلیمان رادویف مورد حمایت قرار می‌گیرد. سلیمان رادویف رزمنده مشهور چچن است که مخالف حضور وهابیت در کشورش است.

 

وهابیت در زیمبابوه

در زیمبابوه نیز وهابیت تا حدی نفوذ کرده است و یکی از عوامل مهم وهابی‌ها در منطقه به نام شیخ موسی ملک، بنیان گذار مجلس العلماء در زیمبابوه و از اعضای برجسته انستیتوی فرهنگی اسلامی است که به عنوان عامل اصلی چاپ و انتشار کتاب الایمان معرفی شده است. لازم به ذکر است که این اقدام از سوی مسلمانان هندی الاصل مقیم زیمبابوه صورت گرفته است. مطالب کتاب فوق الذکر منطبق با عقاید وهابی و تلاشی برای ایجاد تفرقه در بین مسلمین و تضعیف اسلام است.

 

وهابیت در سریلانکا

عربستان با شیوه‌های مختلف از جمله تجدید و بازسازی مساجد، ایجاد مساجد و مدارس و اعطای بورسیه به بعضی از مسلمانان و غیره موجب شده است که نظریات اسلامی در سریلانکا به طور مستقیم و غیرمستقیم تابع نظر مراکز اسلامی عربستان شود.

از عمده‌ترین فعالیت‌های جمعیة رابطة العالم الاسلامی در سریلانکا دادن امکاناتی است جهت ادامه تحصیلات عالیه در دانشگاه‌های عربستان، انجمن‌ها و مدارس مختلف سریلانکا که از کمک‌های عربستان بهره مند می‌شوند عبارتند از:

الف) مدرسه‌های اسلامی از هر کالج، غفوریا، حسینیه، فاراج، شرقیه

ب) مؤسسات اسلامی که از چند بخش تشکیل شده است:

1) جماعت اسلامی سلیمان: این جماعت اگر چه از کمک‌های عربستان استفاده می‌کند، در پاره‌ای از مواقع از سیاست‌های جمهوری اسلامی ایران پیروی می‌کند.

2) اتحادیه جوانان مسلمانان سریلانکا که از کمک‌های عراق و مصر نیز برخودار است.

3) جمعیت العلماء سریلانکا

4) وزارت فرهنگ و امور مسلمین

5) انصار سنت محمدی (گروه‌های وهابی)

6) مؤسسه بزرگ اسلامی در کلمبو که توسط عربستان تأسیس شده است.

از شخصیت‌های مذهبی اسلامی در آنجا می‌توان به اشخاص ذیل اشاره کرد:

ام اچ محمد، مولوی ابراهیم، مبارک (رئیس مدرسه غفوریا) و ففنان (معلم مدرسه غفوریا)

 

وهابیت در سنگال

مذهب رسمی در سنگال، مالکی –  تیجانی است. شیخ شریف علی تیجانی یکی از شخصیت‌های مهم فرقه تیجانی است. مرحوم شیخ تیجان بزرگ که در مراکش مدفون است از نواده‌های حضرت امام حسن(علیه السلام) بوده است. شیخ شریف علی گفته است: «ما فعالیت‌های وهابیت را سرکوب کردیم و همچنین به علت علم و آگاهی کمی که وهابیون دارند فعالیت‌های آنها به طور کلی ممنوع شده است، چرا که وهابیت یک مذهب اسلامی نیست، بلکه یک فرقه سیاسی است که توسط انگلیسی‌ها تأسیس شده است و عقاید آنها نیز هنوز پا برجاست، ولی از ترس مسلمین اقدامی نمی‌کنند و به همین علت است که ما فعالیت‌های وهابیون را در کشورمان ممنوع کرده ایم.»

 

وهابیت در سودان

از نخستین کسانی که تحت تأثیر وهابیت قرار گرفت و در راه گسترش آن در خارج از نجد و حجاز کوشش فراوانی کرد، شیخ عثمان دان فودیو از قبیله فولا (یا فلالی) در سودان غربی بود که پس از تشرف به حج و گردن نهادن به مذهب وهابی و فراگرفتن تعالیم آن، به سرزمین خود بازگشت و به نشر تعالیم مزبور و جنگ با بدعت‌هایی که به گمان او، میان قبایل سودان رواج داشت، پرداخت.

شیخ عثمان توانست با ایجاد یک رابطه دینی، افراد قبیله خود را که در حال پراکندگی بودند، هم آهنگ سازد و با یاری ایشان، با قبایل بت‌پرست به جنگ بپردازد. از سال 1216 (1804 میلادی) سلسله جنگ‌هایی میان طرفین رخ داد و قبل از آنکه سال 1218 (1806 میلادی) فرا رسد، شیخ عثمان مملکت سوکوتو را در سودان بنیان نهاد که اساس تشکیلات و اداره آن، بر پایه دعوت وهابی قرار داشت و حدود آن شامل تمام نواحی واقع میان تمبکتو و دریاچه چاد می‌شد. این  حکومت در حدود یک قرن ادامه داشت و سرانجام دولت‌های استعماری اروپایی به آن دست اندازی کردند.

از جمله سخنان شیخ عثمان بود که «درود فرستادن بر روح میت و بزرگداشت اولیایی که از جهان رفته‌اند، جایز نیست.» وی همچنین تمجیدی را که پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) از خود کرده مورد انکار قرار می‌داد.

 

وهابیت در سوماترا

در سال 1803 میلادی سه نفر از سوماترایی‌ها به حج رفتند و در زمان حج تحت تأثیر وهابیون قرار گرفتند و زمانی که به کشورشان بازگشتند، در صدد تبلیغ این مذهب برآمدند و موارد عقیدتی وهابیت را تبلیغ کردند و بسیار در این موارد صحبت و بحث و جدل نمودند.

بعد از این جریانات بود که در میان پیروان مذهب وهابی و ساکنان غیر مسلمان سوماترا زد و خوردهایی جریان یافت. در سال 1821 حکومت هلند که جزو حکومت‌های استعماری آن زمان بود با مسلمانان وهابی سوماترا به جنگ برخاست و در حدود شانزده سال زد و خوردهایی پی در پی ادامه داشت تا سرانجام هلندی‌ها بر وهابیون چیره شدند.

 

وهابیت در کشور مالی

تاریخ دقیق ورود وهابیت به کشور مالی مشخص نیست ولی می‌توان آن را در سال‌های 1950 تا 1960 میلادی تخمین زد که به تدریج به آن کشور وارد شد. این عمل را حجاجی که از مکه می‌آمدند و به وهابیت گرایش داشتند انجام دادند. آنها به مردم می‌گفتند: «شما مسلمانان نیستید برای اینکه از امام‌هایی که پیر هستند و فقط به اذکار مشغولند اطاعت می‌کنید.»

مالی‌ها متّحد بودند و در میانشان از تفرقه خبری نبود و همگی در یک مسجد و به امامت یک نفر نماز می‌خواندند و اینکه چه کسی و به چه نحوی و چگونه نماز می‌خواند، مسئله‌ای نبود و به همین علت، در ابتدا وقتی وهابیت خواست وارد این کشور گردد در میان مسلمانان اختلاف در گرفت و تعدادی از مغازه‌های وهابی‌ها آتش گرفت و چند نفر از آنها نیز کشته شدند.

دلیل اصلی وجود وهابیت در کشور مالی، کمک‌های خارجی عربستان سعودی بود و اولین اقدام آنها، ساخت مسجدی بود در اطراف باماکو در محله‌ای به نام بابالامه. سعودی ها، حتی برای جلب مردم و ادای نماز در این مسجد مساعدت‌های مالی و بعد از آن نیز مسجد دیگری در محله‌ای به نام کاترابوگو بنا کردند.

در سال 1960 عربستان به وهابیون بورسیه داد و در هر منطقه‌ای، گروهی را جهت دعوت به وهابیت تعیین کرد و کلیه امکانات لازم را در اختیار آنها قرار داد و به تدریج مدارس و مساجد زیادی برای خود ایجاد نمود.

با فشار عربستان سعودی موقعیت تغییر کرد و سیاست آنها پیروز شد. آنها توانستند در سال 1941، انجمن کشور مالی را به نام الجمعیة مالی لاِتحاد و تقدم الاسلام جهت وحدت و پیشرفت اسلام تأسیس کنند. این انجمن توسط دولت نیز به رسمیت شناخته شد و همین انجمن است که به (AMUPI) معروف است و کلیه امور مسلمین را زیر نظر دارد و هدایت می‌کند.

فعالیت‌های وهابیون در کشور مالی را در حال حاضر می‌توان به شکل زیر خلاصه کرد:

  1. سیاست ازدیاد مساجد در کل این کشور مثلاً در شهر باماکو چهل مسجد بنا نمودند که امام‌ها و مؤذن‌های این مساجد در هر ماه، شهریه‌ای دریافت می‌کردند.
  2. اقدام به بازگشایی مدارس و اهدای کتب خاص به آن و پرداخت حقوق معلمین این مدارس
  3. ارسال مبلّغ‌هایی به اقصی نقاط کشور با امکانات لازم
  4. اعطای بورسیه فقط به دانش آموزان مدارس مذکور
  5. اعزام سالمندان با نفوذ به عربستان برای دیدن به اصطلاح اسلام حقیقی که چیزی جز مرام فرقه وهابیت نیست.

دستوراتی نیز جهت به ثمر رسیدن برنامه‌های فوق الذکر به اجرا گذارده شده است:

الف) وهابیون حق خواندن نماز در غیر از مساجد خود ویا به امامت غیر وهابی را ندارند.

ب) اختصاص دادن نام اهل السنة فقط برای وهابیون. آنها از هم مسلکان خود می‌خواهند که آنها را اهل السنة خطاب کنند نه وهابی .

ج) منع خواندن هر کتاب اسلامی غیر از کتاب وهابی.

د) اختصاص دادن پخش زکات فقط در بین وهابیون.

ه) امکان اعطای کمک عربستان سعودی به اشخاص بعد از تأیید آنها توسط وهابیون.

و) ایجاد ترس بین مردم از مذهب اهل تشیع و تبلیغ بر اینکه اهل تشیع هیچ یک از صحابه پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) غیر از علی بن ابی طالب(علیه السلام) را دوست ندارند و آنها اسم پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) را از اذان و اقامه خود حذف نموده‌اند.

 

 

وهابیت در مراکش

در مراکش نیز شیخ ابوالعباسی تیجانی، دستورات محمد بن‌عبدالوهاب را اجرا می‌کرد، منع زیارت قبور و مسایل دیگر عقیدتی مذهب وهابیت را ترویج می‌نمود و ترک آنها را بدعت می‌دانست. البته گروهی از او پیروی کردند اما به طور کلی این مذهب در مراکش رونقی نیافت.

 

وهابیت در مصر

یکی از مهمترین اشخاصی که در این زمینه تبلیغ بسیاری در مصر نمود شیخ محمد عبده بود که حین تدریس در دانشگاه الازهر از هر فرصتی استفاده کرد و در مورد عقاید وهابیت از جمله قبور و شفاعت و توسل و این گونه مسائل عقیدتی به سخنرانی می‌پرداخت. او حتی در تفسیری که بر سوره مبارکه عم نوشته است به انکار این امور پرداخته است.

محمد عبده اختلافی بارز با دیگر وهابیون داشت و آن اطلاعات فراوان او از دین و دنیا و آشنایی زیاد با مسائل مختلف بود و این به دلیل تربیت مستمر دینی او، غور در امور سیاسی ، اطلاع از فرهنگ و تمدن فرانسه، مسافرت‌های متعدد او به اروپا و آمیزش با علما و فلاسفه و سیاستمداران مغرب زمین بود. تمامی این عوامل باعث شد که وی اموری را که محمد بن‌عبدالوهاب به آنها دعوت کرده بود بر پایه‌هایی از روانشناسی و جامعه شناسی قرار دهد.

 

وهابیت در هندوستان

سرزمین هندوستان از دیر باز مرکز ادیان و مذاهب مختلف و پذیرای آرای جدید و پاسخ دهنده به هر ندای تازه‌ای بود. دعوت وهابیت از چند جهت در آن راه یافت و منشأ مباحثات و مناظراتی شد. به خصوص عربستان با کمک‌های خود به اهل تسنن هندوستان توانست وهابیت را به خصوص در منطقه شمال این کشور اشاعه دهد.

از داعیان مذهب وهابی در هندوستان یکی سید احمد هندی و دیگر مولوی اسماعیل دهلوی و شخص دیگری به نام نذیر حسین بود.

سید احمد هندی (1246- 1201 قمری)

سید احمد پسر محمد عرفان از اولاد امام حسن مجتبی(علیه السلام) است. سید احمد بعد از فراگیری علوم اسلامی به منظور وعظ و ارشاد مردم، اقدام به یک سفر دینی نمود. افکار سید احمد از پاره‌ای جهات با افکار اعراب وهابی یکی بود. او نیز مانند وهابیون، بزرگداشت انبیا و رسل را با عبادت خدا، منافی می‌دانست.

شهرت سید احمد به همه جا رسید و هزاران تن از مسلمانان به سخنان او گردن نهادند و با او به عنوان خلیفة حق و مهدی منتظر بیعت کردند.

مولوی عبدالاحد، یکی از کسانی که درباره سیرة سید احمد، کتابی تألیف کرده است چنین می‌گوید: «چهل و چند هزار تن از هندوها و کفار، تحت تأثیر دعوت سید احمد قرار گرفتند اختیار کردند.»

سید احمد در سال 1232 قمری به منظور سفر به بیت الله الحرام از زادگاهش بیرون آمد و در راه خود چند ماه در کلکته ماند و تا پایان سفر دو سال در راه بود. بعد از مراجعت، درصدد آزادی مسلمانان پنجاب از حکومت هندوها و سیک‌ها برآمد و بعد از آنکه از یاری مسلمانان کابل و قندهار اطمینان یافت، حمله خود را آغاز کرد و تا حدود پیشاور حمله کرد تا اینکه در سال 1246 در ناحیه بالکوت جنگ شدیدی روی داد، سید احمد به قتل رسید و سپاهیان او نیز فرار کردند.

در پایان تذکّر این نکته لازم است که این سید احمد غیر از سر سید احمد خان هندی است، چرا که این دو تقریباً معاصر هم بودند و هر دو برای آزادی مبارزه می‌کردند ولی سر سید احمد خان معتقد بود که باید هندوستان را مانند خود استعمارگران یعنی از راه پیشرفت‌های فکری و فرهنگی و توسعه علم و صنعت از چنگ آنان رها کرد.

مولوی اسماعیل دهلوی

مولوی اسماعیل دهلوی نیز برای گسترش وهابیت در هندوستان تلاش فراوانی نمود. وی کتاب التوحید عبدالوهاب را به زبان فارسی ترجمه کرده است که به نام تقویة الایمان در هندوستان رایج است و بعد از آن نیز صراط مستقیم رسائل دیگر را برای نشر وهابیت تألیف کرد.

متأخرین این فرقه دو نوع روش برگزیدند. یک فرقه خود را اهل حدیث می‌گفتند و خود را وهابی می‌دانستند. اما فرقه دیگر به طریق نفاق خود را عملاً حنفی معرفی می‌کردند اما در اعتقاد، وهابی بودند و شاید هدف اعلام نکردن آن، نفوذ کردن بیشتر در افکار و اذهان مردم هندوستان بود.

نذیر حسین

نذیر حسین یکی از افراد وهابی بود که شاگرد اسماعیل دهلوی محسوب می‌شد. وی فتواهایی در زمینه عقاید وهابی ابراز داشت که محمد عبدالرحمن حنفی رساله سیف الابرار را در رد سخنان او نوشته است.

تعدادی از شخصیت‌های دیگر هندوستان که از سوی عربستان حمایت می‌شدند  عبارتند از: مولانا میان ندوی، مولانا محمد سالم، سید سعید احمد اکبر آبادی، مولانا اسعد مدنی، مولانا منت الله رحمانی، مفتی محمود الحسینی، مظفر الحسینی و مولانا محمد یونس.

مدارس دینی و حوزه‌های علمیه هندوستان که زیر نظر وهابیت است عبارتند از: دار العلوم دیوبند، ندوة العلماء لکهنو، مظاهر العلوم در ساهارانپور و شاهی مدرسه مراد آباد.

دار العلوم دیوبند که از مهمترین حوزه‌های علمیه وهابیت در هندوستان است بیش از هزار طلبه دارد، هر ساله صد مولانای وهابی فارغ التحصیل می‌کند و مهمترین منبع تبلیغاتی وهابیت در هندوستان برای برنامه‌های آینده به شمار می‌آید.

مهمترین سازمان‌ها و احزاب اسلامی هندوستان در این زمینه، عبارتند از:

جماعت اسلامی هندوستان و جمعیت علمای هندوستان

جماعت اسلامی هندوستان وابسته به عربستان است که به رهبری مولانا یوسف و در درجات پایین‌تر سید حامد علی و سید حامد حسین فعالیت می‌کند. شاخه‌های این سازمان عبارتند از: سازمان جوانان دانشجویی هندوستان و جنبش دانشجویان مسلمان هندی.

نشریات و مجلات مذهبی هندوستان نیز از این قرار است: روزنامه دعوت، روزنامه رادیانس، روزنامه الجمعیة، نشریه الهود

 

فعالیت‌های وهابیت در بمبئی

فعالیت‌های وهابیت دربمبئی در بخش‌های مختلف است که به هر یک مختصراً اشاره‌ای می‌شود:

1) کتاب فروش‌ها:

وهابیت در بمبئی مانند دیگر جاها بر روی افکار و عقاید مردم فعالیت می‌کنند و با دادن کمک‌های فراوان به بعضی از کتاب فروشی ها، در مورد چاپ و نشر و نیز ترجمه از زبانهای مختلف نقش مهمی دارد.

مهمترین کتاب فروشی‌های وهابیون دار السلفیه و شرف الدین هستند.

2) روحانیت:

عربستان با تکیه بر قشر روحانیت و بهره گیری از آنها سعی دارد که به مقاصدش برسد. ابوالحسن ندیو یکی از شیوخ روحانیون است که نه تنها در هندوستان بلکه در کل شبه قاره شهره دارد و رئیس سرپرست علمای هندوستان و نماینده مطلق و سخنگوی علنی آنها است.

فعالیت‌های او به شرح زیر است:

الف) تأسیس و بر پایی جمعیتی با نام جمعیت العلماء با سرپرستی مولانا اسعد مدنی و با این هدف که تمامی روحانیون اهل تسنن را در بر می‌گیرد و آنان را با خط وهابیت همسو می‌کند.

ب) اقدام به تأسیس و برپایی بزرگترین مدرسه در هندوستان به نام ندوة العلماء که چهارده هزار دانشجو از کشورها و ملیت‌های مختلف در آن مشغول تحصیل هستند.

ج) اقدام به تأسیس جلسه‌ای به نام البحث الاسلامی به زبان عربی با این هدف که طرفداری خویش را از سعود آشکار سازد. و همچنین تأسیس مدارس و مساجد مختلف دیگر در هندوستان و شبه قاره و برپایی جلسات و کنفرانس‌های بین المللی

3) مدارس دینی:

وهابیت اکنون به طور مستقیم و به گونه‌ای اساسی برای برپایی این مدارس اهمیت فراوانی قائل شده است. مهمترین این مدارس که به نام الجامعات نامگذاری شده است – جامعة دار العلوم و همچنین جامعة صلاح الدین الایوبی است.

4- مساجد:

از مهمترین مساجد بمبئی مسجد جامع است که وهابیت آن را تحت نفوذ خود در آورده است.

5- فعالیت‌های عمرانی:

سعودی با صرف میلیون‌ها دلار پشتوانه مالی فعالیت‌های جدی خود را در تمامی مراحل عمرانی به کار بسته است.

6ـ فعالیت‌های حزبی:

عربستان به علت تجربیات غنی که در خصوص تبلیغات تفرقه افکنانه و ایجاد اختلاف فکری دارد همزمان در چندین جبهه وارد نبرد فرهنگی شده است و به طور مستمر از حزب جماعت اسلامی که هم ردیف و رقیب حزب مسلم لیگ در هندوستان است پشتیبانی می‌کند.

7ـ فعالیت‌های دیگر وهابیت:

از جمله فعالیت‌های آشکار وهابیت، برپایی ادارة دعوة قرآن در شهر بمبئی هندوستان است که دارای اعضای فعالی است و با اموال و کتب و برنامه ریزی‌هایی که به وسیلة دولت عربستان تدوین و به آنجا ارسال می‌شود، انجام وظیفه می‌کند. مهمترین هدف آن ترویج افکار وهابیت از طریق انتشار و ترجمه معانی قرآن و تفسیر آن و همچنین انتشار احادیث و کتاب‌هایی در فقه به صورت تألیف یا ترجمه و پخش کتب است.

 

وهابیت در یمن شمالی

مهمترین زمینه‌های فعالیت وهابیت در یمن شمالی به شرح زیر است:

1ـ مهمترین تلاش فعالانه وهابیت در محیط دانشگاه‌ها و مدارس عالی آن کشور است. در حدود پانصد مرکز آموزش عالی در دانشکده در یمن شمالی وجود دارد که سعودی‌ها در حدود پنجاه میلیون دلار خرج تبلیغات و فعالیت‌های خود در این مراکز می‌کنند و اکثر این مراکز در میان اهل تسنن شافعی و زیدیه است.

2ـ تربیت و آموزش ائمه جماعت و تعیین آنها در مساجد مختلف یمن شمالی بر حسب برنامه‌هایی که سعودی‌ها طرح می‌کنند.

3ـ تسلط تقریباً کامل به دانشکده‌های حقوق، فقه و ادبیات که استادان و مسئولین آن اکثراً از طرفداران سعودی هستند و سیاست آنها را اعمال می‌کنند.

4ـ اعطای بورس به دانشجویان یمن برای ادامه تحصیل در دانشگاه‌های سعودی که همه به صورت یک روحانی و سخنران فارغ التحصیل می‌شوند و در مراکز مختلف مذهبی برای وهابیت تبلیغ می‌کنند.

البته کارگرانی هم که برای کار به حجاز می‌روند بعد از مدتی به صورت امام جمعه یا جماعت به کشورشان باز می‌گردند و از جانب سعودی‌ها مشغول تبلیغ می‌شوند.

وهابی‌ها در یمن شمالی روزنامه‌ای به نام الصحوة منتشر می‌کنند. همچنین وزارت اوقاف و ارشاد اسلامی در یمن مجله‌ای ماهانه به نام الارشاد چاپ و توزیع می‌کند که اغلب آنها برای تبلیغ افکار و اندیشه‌های وهابیت است.

 


 

فصل هفتم

آشنایی با برخی عقاید وهابیون

در این فصل به طور مختصر عقاید و افکار وهابیون و تحوّلات آن در گذر زمان از جنبه تاریخی بیان می‌شود.[3] محمد ابو ظهره در باره تفاوتها میان دعوت ابن‌تیمیه ومحمد بن‌عبدالوهاب چنین گفته است : « وهابیون در حقیقت، بر آنچه ابن‌تیمیه اظهار داشته بود چیزی نیفزودند، لیکن نسبت به ابن‌تیمیه، شدت عمل بیشتری بکار بردند و اقداماتی کردند که ابن‌تیمیه متعرض آن نشده بود».امور مزبور در این چند مورد خلاصه می‌شود:

وهابیون، به نظر ابن‌تیمیه مبنی بر اختصاص عبادت به آنچه اسلام در قرآن وسنت مقرر داشته، اکتفا نکردند،بلکه امور عادی را نیز، خارج از حوزه اسلام می‌دانستند.به همین مناسبت، دخانیات را حرام اعلام کردند وتحریم آن سختگیری نمودند تا آنجا که عوام وهابی کسی راکه دود استعمال کند، همانند مشرکین میدانند. ازاین حیث مانند خوارج هستند که هرکس را مرتکب گناه شود،کافر ودایره محرمات را طبق سلیقه خود گسترده‌تر می‌دانند.

در ابتدای امر، قهوه وامثال آن را بر خود حرام کردند اما آن طور که معلوم می‌شود بعداًدر آن سهل انگاری نمودند.قهوه درزمان ابن‌تیمیه معمول نبوده است. وهابیون اموری که در زمان سلف صالح وجود نداشت به خصوص قهوه و دخانیات را عملاً منع کردند.

وهابی‌ها به دعوت تنها اکتفا نکردند بلکه با مخالفان خود به جنگ برخاستند و می‌گفتند با بدعت‌ها جنگ می‌کنیم. رهبر ایشان در میدان جنگ، در ابتدای کار محمد بن‌سعود، جد آل‌سعود و پدر داماد محمد بن‌عبدالوهاب، بود.

وهابیون پس از تسخیر هر شهر و دهی ضریح‌ها و قبور را ویران می‌کردند. از این رو پاره‌ای از نویسندگان اروپایی به ایشان لقب ویران کنندگان معابر داده‌اند. این سخن مبالغه آمیز است زیرا ضریح‌ها با معابد تفاوت دارد. لیکن آن طور که از تاریخ بر می‌آید، هر مسجدی را که ضریحی داشت، خراب می‌کردند. در سال 1318 سعود بن عبدالعزیز با لباس احرام و با ظاهر آراسته و همراه با مفتی، قاضی و صد شتر قربانی وارد حرم شد و پس از سخنرانی مفتی، قاضی و بقیه مردم با او بیعت کردند. در عصر همان روز، منادی سر داد که خم و زنا حرام است.

سپس گفت قبرها و بت‌ها را خراب کنید و به دنبال آن، تمام قبرها و قبه‌ها از جمله قبه مولد پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله)، و مولد ابوبکر، مولد خدیجه کبری و قبه زمزم را خراب کردند و همراه با تخریب طبل می‌زدند، آواز می‌خواندند و به صاحبان قبر ناسزا می‌گفتند.

آنها به تخریب مساجد هم قانع نشدند؛ حتی قبرهایی را که مشخص بود و علامتی داشت ویران کردند چون بر حجاز دست یافتند تمام قبور صحابه را خراب و با خاک یکسان کردند و اکنون، جز نشانه‌هایی از محل چیز دیگری باقی نیست. بنا به گفته گلدزیهر قیام وهابیون عملی آرا و انتقادات ابن تیمیه بود. اجازة زیارت را به این نحو دادند که زائر فقط با جمله «السلام علیک» به صاحب قبر درود بفرستد.

وهابیون آشکارا امور کوچکی را مورد انکار قرار دادند که نه بت پرستی است و نه منجر به بت پرستی می‌شود، از جمله عکاسی که علمای ایشان در فتواها و رساله‌های خود آن را ذکر کرده‌اند، لیکن امرای آنان به این گفته‌ها اعتنایی ندارند.

وهابیون مفهوم بدعت را به طرز غریبی وسعت دادند تا آن حد که پرده بستن بر روضه شریفه پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) را بدعت دانستند و از تجدید پرده‌ها و پوششها منع کردند. در نتیجه پوشش‌ها کهنه و پوسیده شد. البته عبدالعزیز آل‌سعود دستور داد برای روضه منوره، به جای پوشش‌های پوسیده، پوششهای دیگری تهیه کردند، اما تعویض آن را به پایان یافتن تجدید بنای مسجد نبوی موکول کرد که ملک سعود، جانشین سلطان عبدالعزیز، روضه منوره را پوشانید. وهابیون آرا و عقاید ابن تیمیه را تحکیم کردند و با دلاوری در راه تحقق آن کوشیدند مخالفت با آن را بدعت و مخالف را محارب و کافر می‌دانند. بلاد مسلمانان را حتی قبل از نفوذشان به مکه و مدینه دارالکفر و دارالشرک می‌نامیدند و کسی را که خلاف دستوراتشان رفتار می‌کرد مرتد و کافر می‌دانستند. در صورتی که در زمان هیچ امامی و حتی در زمان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله)، با انجام یک گناه کسی کافر و مرتد شناخته نمی‌شد.

وهابیون به سبب کج فهمی مستّمر تاریخی رسالت بزرگشان را در نبرد بی امان و خشونت آمیز با دیگر مسلمانان، ومخصوصاً نحله‌هایی می‌دیدند که ابعاد معنوی وروحانی اسلام را مد نظر قرار می‌دادند مانند اهل تشیع و فرقه‌ای از تصوّف در بین اهل تسنن. آنها هر گونه فهمی از اسلام را که عمیقتر از فهم ظاهری اسلامی باشد را کفر و ارتداد می‌دانستند ومی دانند این مشکلی بود که پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) و به میزان بیشتری علی بن ابیطالب(علیه السلام) در زمان خود با برخی از مسلمانان بدوی اندیش داشتند. علی بن ابیطالب(علیه السلام) نیز به آنان می‌فرمودند که اگر اسلام فقط آن چیزی است که در قرآن و سنت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) آمده، پس بخش‌هایی که پس از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) توسط دیگران بدان افزوده شد، باید حذف شود اما آنان در برابر آن حضرت ایستادند و در برابر اضافاتی که موافق و هماهنگ با ویژگیهای جاهلی شان بود به دفاع برخاستند. آن حضرت این مشکل را بیش از همه با خوارج داشت. مشکل آن حضرت با خوارج و دیگران نه تنها بر سر خلافت و یا مسائلی از این قبیل، بلکه در فهم کل اسلام بود که مثله و تحریفش می‌کردند ولی آن حضرت از کلیت آن دفاع می‌فرمود. در واقع وهابیت را می‌توان جزو همین دسته دانست که بنا به مقتضای زمان شیوه‌های مبارزه شان تغییر می‌کرد. و در آن زمان وهابیت به صورت نظامی و در زمان حال به صورت فرهنگی و اجتماعی با فرق مختلف مسلمانان از جمله تشیع مبارزه می‌کند.

در پایان این فصل کتاب‌هایی در رد آیین وهابیت معرفی می‌شوند.

 

کتبی در رد آیین وهابیت

کتب مشهوری که در رد عقاید محمد بن‌عبدالوهاب و به طور کلی آیین وهابیت نگاشته شده است عبارتنداز:

1ـ الصواعق الالهیة فی الرد علی الوهابیت، تألیف سلیمان بن‌عبدالوهاب، برادر محمد بن‌عبدالوهاب. وی اولین شخصی بود که کتابی در رد عقاید و افکار وهابیت نوشت.

2ـ منهج الرشاد لمن اراد السِّداد، تألیف مرحوم علامه شیخ محمد حسین کاشف الغطاء از دانشمندان امامیه.

3ـ کشف الارتیاب فی اتباع محمد بن‌عبدالوهاب، تألیف سید محسن امین عاملی که در مورد چگونگی پیدایش وهابیت و مراحل گذر آن از آغاز تا استقرار کامل است و نیز با بیانی رسا و شیوا دربارة مباحث اعتقادی چون توسل، زیارت قبور، شفاعت، توحید و شرک، بزرگداشت زاد و روز پیامبران و نمایندگان الهی و غیره مطالب بسیاری را بیان کرده است.

4ـ کتاب شواهد الحق فی الاستغاثة بسید الخلق، تألیف شیخ یوسف نبهانی که هم در رد ابن تیمیه و هم در رد محمد بن‌عبدالوهاب است.

5ـ مصباح الانام و جلاء الظّلام تألیف سید علوی بن احمد به نقل از ابی حامد بن مرزوق، مؤلّف کتاب التوسل بالنبی و جهلة الوهابیین.

6ـ کتاب تطهیر الفؤاد من دنس الاعتقاد، تألیف شیخ محمد نجیب مطیعی حنفی از علمای بزرگ و مشهور الازهر.

7ـ کتاب الفجر الصادق فی الرد علی منکری التوسل و الکرامات و الخوارق، تألیف جمیل صدقی الزهاوی

8ـ البراهین الجلیة، تألیف سید محمد حسن قزینی

9ـ اللمعات الفریدة فی المسائل المفیدة، تألیف سید ابراهیم رفاعی

10- هذی هی الوهابیت، تألیف شیخ جواد مغنیه.

و چندین کتاب و رسالة دیگر از علمای متأخّر همچنین قسمتی از کتاب معروف الغدیر، تألیف مرحوم علامه امینی نیز در رد وهابیون است.

بیشتر مؤلفان کتاب‌هایی که در سالهای اخیر در رد وهابیون نوشته شده است از علمای حنفی و از مردم ترکیه، هندوستان یا پاکستان بوده‌اند. ازجمله به تازگی کتابها و رساله‌های بسیاری در این زمینه در استانبول چاپ و منتشر شده است و شاید این بدان سبب باشد که در کتابهای وهابیون شدیدترین حملات به ابوحنیفه و آرا و عقاید او شده است.


وبسایت فرهنگی - هنری کانون ولیعصر (عج) مسجدامام جواد (ع)

:: موضوعات مرتبط: علمی پژوهشی , مقالات , تحقیق ها , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده :
تاریخ : جمعه 27 آذر 1394
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: